مهم!!

یه روز مشغول ور‌رفتن با گوشیتون هستید که شماره ناشناسی باهاتون تماس می‌گیره. پیش‌شماره عجیبی به چشمتون می‌خوره که مطمئنا از ایران نیست. تعجب می‌کنید، اما یا بخت و یا اقبال تصمیم می‌گیرید جواب بدید. دکمه قبول تماس رو می‌زنید و با کنجکاوی منتظر شروع مکالمه می‌مونید.

یک نفر با لهجه‌ای که مشخصه فارسی رو به عنوان زبون اول صحبت نمی‌کنه، باهاتون احوال‌پرسی می‌کنه. شما کف می‌کنید، اما به روی خودتون نمی‌آرید و با مکالمه پیش میاید. شخص پشت خط بهتون می‌گه از دفتر مرکزی توییتر باهاتون تماس می‌گیره؛ تعداد زیادی از فالوئر‌هاتون بهشون پیام داده‌ن که شما مدتیه توییت نکرده‌یین و نگرانِ سلامتی و احوال شما هستن، بنابراین توییتر وظیفه خودش دونسته که از شماره تلفنی که برای بازیابی رمز عبورتون بهش داده بودین استفاده کنه، بهتون زنگ بزنه و مطمئن بشه که حالتون خوبه.

گلوتون رو صاف می‌کنید و جواب می‌دید حالتون خوبه، فقط تصمیم داشتید مدتی از فضای مجازی دور باشید. اپراتور توییتر بهتون می‌گه درکتون می‌کنه، اما کاش به فالوئر‌هاتون خبر می‌دادید که از کی و برای چه مدت توییت نخواهید کرد، چون بالاخره یه رابطه احساسی بین شما و برخی فالوئر‌هاتون در جریانه و اون‌ها شما رو دوست خودشون می‌دونن، زشته بی‌خبر بذارید برید. محترمانه و طوری که به طرف بر‌نخوره، بهش حالی می‌کنید که در جایگاهی نیست که نصیحتتون کنه و مکالمه رو تموم می‌کنید. اکانت رسمی توئیتر یک دقیقه بعد توییتی منتشر می‌کنه که به جهان اعلام می‌کنه شما حالتون خوبه، مدتی تصمیم داشتید از فضای مجازی دور باشید و برای همه طرفدارانتون آرزوی شادکامی دارید.

شما که از ورود یک کمپانیِ چند میلیون دلاری به حریم شخصیتون خوشحال نیستید، و به هیچ‌ وجه تصمیم ندارید به فالوئر‌هاتون توضیح بدید دارید از یه برهه سخت تو زندگیتون عبور می‌کنید که نیاز به تنهایی و آرامش داره، تصمیم می‌گیرید شماره تلفنتون رو از اکانت توییترتون بردارید. توییتر ازتون می‌خواد با شرایطِ حذف شماره تلفن موافقت کنید. قبل از تیک زدنِ «I agree» و کلیک روی دکمه «next» تصمیم می‌گیرید این‌بار توافق‌نامه‌ای که امضا می‌کنید رو بخونید. توافق‌نامه اذعان می‌داره که با حذف شماره تلفنتون، توییتر دیگه ازش برای بازیابی رمز عبور شما استفاده نخواهد کرد، اما این حق رو برای خودش محفوظ نگه می‌داره که این شماره رو از توی دیتابیسش حذف نکنه تا در مواردی که صلاح می‌دونه و ضروریه، ازش استفاده کنه.

شما آتیش می‌گیرید، اما هیچ راه برگشتی ندارید. 



1- حتی تصور این‌که توییتر به کاربرانش زنگ بزنه و بپرسه کجایی، چه خبر، کم‌پیدایی، مسخره‌ست. چون زندگی شخصی ما به توییتر چه. این، چیزیه که برای همه‌مون جا افتاده. زندگی شخصی ما به دست‌اندر‌کارانِ شبکه‌های اجتماعی که توشون اکانت داریم، ربطی نداره.

2- اگر توییتر یا هر وب‌سایت/شبکه اجتماعی‌ای واقعا چنین کاری بکنه (و شما توی terms and conditions ِاستفاده از اون سرویس، باهاش موافقت نکرده باشید) می‌تونید بابت نقض حریم خصوصی ازشون شکایت کنید و به دادگاه بکشونیدشون.


بنابراین، می‌شه یکی به من توضیح بده چرا می‌رید با سرانِ بیان میتینگ برگزار می‌کنید و ازشون درخواست می‌کنید از شماره تلفنی که به مقاصدِ دیگری در اختیارشون قرار داده شده، استفاده کنن تا زنگ بزنن به بلاگر مورد علاقه‌تون ببینن چرا چند وقته پست نذاشته؟

1- زندگی شخصی بلاگران به صاحابِ بیان چه ارتباطی داره؟ چرا این حق رو برای خودتون قائلید که از دست‌اندر‌کارانِ بیان بخواید به حریم خصوصیِ بلاگر مورد علاقه‌تون وارد بشن و از اون مهم‌تر، دست‌اندر‌کارانِ بیان چرا موافقت کرده و از اطلاعاتی که برای مقاصد دیگری در اختیارشونه، برای پاسخ دادن به نیاز‌های شخصی شما/خودشون استفاده می‌کنن؟

2- بیان در استفاده از شماره تلفن بلاگران سابقه خوبی نداره. قبلا هم پیش اومده که به بلاگرا پیامک بزنن یا باهاشون تماس بگیرن، کاملا سر خود و بی‌دلیل، سر مسائلی مثل میتینگ‌های بلاگران که بهشون هیچ ارتباطی نداره. بیان به وضوح هیچ اساس‌نامه‌ای برای حفظ حریم خصوصی کاربرانش نداره و جالبه که بدونید من دو سال پیش قبل از این‌که از ایران برم باهاشون تماس گرفتم و گفتم شماره من رو از دیتابیستون حذف کنید و گفتن نمی‌شه، پس فردا رمز اکانتت رو گم می‌کنی، رمز ایمیل پشتیبانت رو هم گم می‌کنی، میای یقه ما رو می‌گیری که رمزم رو بدید! به هفت روش سامورایی آقای گودرزی رو به عقد خانم شقایقی در‌آوردن که بگن شماره‌ت رو حذف نمی‌کنیم برو هر‌کار خواستی بکن. آدم توقع داره حالا که مثلا عمه‌شون نیتشون از درخواستِ شماره موبایل برای ثبت‌نام خیره، حراستِ درستی از اطلاعات شخصیمون داشته باشن. اما چی؟ عزیزان به درخواستِ خوانندگان بلاگری زنگ زده‌ن بهش که ببینن حالش خوبه؟ چرا پست نمی‌ذاره؟

لطفا نیاید بگید اما ما با توییتر فرق داریم، جامعه بلاگران مثل یه خانواده می‌مونه، ما دوست نزدیک بودیم و دلمون شور می‌زد، فرهنگ خاورمیانه تعریفش از حریم خصوصی چیزی نیست که توییتر تعریف کرده، پلیس فتا حواسش به همه‌مون هست تو جوش نزن، حالا مگه چی شده طرف که اصلا زنده نبود. ما با توییتر فرق نداریم، جامعه بلاگران خانواده نیست و ما نهایتا دوست هستیم که بازم به بیان مجوز نمی‌ده به حریممون دست‌درازی کنه، اگه این‌قدر دوست نزدیک بودید خود طرف یا یکی از بستگانش باهاتون تماس می‌گرفت، فرهنگ خاورمیانه تعریفش از خیلی چیز‌ها غلطه از جمله نقش کتک در تربیت بچه، این‌که پلیس فتا در بستر بیماری تعریف شده اشتباه شما رو توجیه نمی‌کنه، و طرف رو هم خدا بیامرزه که شانس آورد خانواده‌ش تماس رو جواب ندادن.


لطفا، لطفا، لطفا، رابطه مشتری/سرویس‌دهنده رو با رابطه خانوادگی یکی نگیرید. رابطه آنلاین رو با رابطه دنیای واقعی یکی نگیرید. و سر جدتون جنبه‌ی داشتنِ شماره‌ی آدم‌ها رو داشته باشید.

۴۰ لایک
من خودم مرتکب چنین «بی‌شعوری» شدم متأسفانه، که خواستم از اسرار شخصی کسی که خیلی وقته دیگه پست نمی‌ذاره (خیلی خوب هم می‌شناسیدش و امضاش پای قالب‌تون هست.) سر در بیارم؛ حالا نه از طریق بیان، ولی خب به هر حال بی‌شعوری بود. متأسفم برای خودم. (البته بعداً پی بردم به این حجم از *** که دیگه پی‌گیری نکردم و به اون‌هایی هم که خبر داشتن، گفتم که من نیستم و شما هم دنبالش نباشید با ذکر همین دلایل.)

باز خوبه رها کردی.

خیلی نامردیه که یه عده راه افتادن هی میگن طرف که زنده نیست. چیکار به خبر مرگش دارن واقعا؟ چرا اومدن همه چی رو همه جا جار زدن. این همه جزئیات گفتن لازم بود؟ اون بچه حریم شخصی نداشت؟ الهی تلف بشم براش که انقدر دستای خودم کوتاهن... که راه به جایی نبردم و تهش فقط توهین شنیدم. لطفا به حریم شخصیش احترام بذارید. دلش نخواسته به خیلیا توضیح بده چرا رفت و چجوری رفت! کجای این از درکتون خارجه؟

نه ما طرفدارش بودیم، ما حق داشتیم بدونیم، آقای مدیرمسوول بیان بیا زنگ بزن بهش ببین کجاست!

من بیشتر از بلاگرا، از اون عزیزی که از طرف بیان با بچه‌ها صحبت کرده و قبول کرده شماره رو استفاده کنه کفری‌ام. مرد حسابی حریم خصوصی کاربران کشکه؟

اصلا اگه انقدر دوست نزدیک بودین میدونستید طرف چهارساله کجاس! آخ که دلم خونه.

نه دیگه، خلط مبحث نکن. تو این مورد خاص بزرگوار فوت شده و دسترسی نداشته که اطلاع بده. :| ولی باز هم حرف من سر جاشه.

۱۳ شهریور ۰۸:۳۸ میرزا مهدی
این دفعه از توئیتر بهت زنگ زدن سلام منم برسون.

می‌دونید، خیلی ناامید‌کننده‌ست که وقت بذارم، یک صفحه آچهار پست بنویسم، چیز جدی‌ای رو مطرح کنم و تهش یکی تصمیم بگیره کامنت بذاره برای لودگی.

۱۳ شهریور ۰۹:۳۰ درنای کاغذی
(نمی‌دونستم بیان انقدر بی‌در و پیکر عمل می‌کنه و الان خیلی جدی دارم فکر می‌کنم جمع کنم برم.)

من از داستانی که داره ازش صحبت می‌شه بی‌اطلاعم، ولی یه بار تو وبلاگ کسی خوندم که می‌خواد خودکشی کنه و چون می‌دونستم کی هست و کجا ساکنه (خودش اطلاعاتش رو قبلا گفته‌بود بهم) چند ساعت رو به طرز دیوانه‌کننده‌ای با خودم کلنجار رفتم که “آیا الان باید به دانشگاهش خبر بدم که چنین چیزی نوشته؟ آیا باید کمکش کنم؟” که نهایتا هم نتونستم خودم رو به مداخله راضی کنم و طرف هم زنده‌ست.

+به قدری فرهنگ و قوانین غلط داریم که از الان برای توضیح این مسایل تو کامنت‌هات بهت خسته نباشید می‌گم. :)))

اگه با خوندن پستای من می‌رفتید به بهشتی اطلاع می‌دادید، ابتدا به ساکن حریم شخصی من رو در خطر قرار می‌دادید چون من این‌جا مستعارم، در ثانی با توجه به این‌که دانشگاه مسوولیتی در باب سلامت روان من نداره چه بسا تهدید به مجازات بابت لکه‌دار کردن نام بهشتی هم می‌شدم. اگر راه تماس دارید با خود یارو صحبت کنید، اگر نه، دیگ زندکی مردم رو هم نزنید. 

این پست بخاطر قضیه مرحوم عرفان نوشته شده جولیک؟ یعنی شماره اش رو از بیان گرفتن؟! اگه اینطور باشه باهات موافقم. از طرفی حس میکنم همین که میگفتن فوت شده کافی بود و دلیلی نبود بیان کنن خودکشی کرده که این حجم از کامنت بیاد که چرا خودکشی کرد و این صحبتا!
من یه زمانی توی پرشین بلاگ وبلاگی داشتم یه روز خداحافظی کردم و رفتم که رفتم. به کامنتای اون پست هم دوست نداشتم جواب بدم. انقدر حالم خوب نبود که اگه کسی از سران پرشین بلاگ شماره ام رو داده بود و زنگ میزد کار رو به شکایت میرسوندم.

حضورا با بیان مطرح کرده‌ن، گفته‌ن زنگ بزنید ببینین این بچه کجاست، بیان هم نه گذاشته نه برداشته گفته این از اولویت‌های ماست و زنگ زدیم و کسی برنداشت. د آخه مرد، به تو چه. یعنی چی که اولویت ماست. این داش مشتی بازیا چیه. حریم شخصی کاربر رو رعایت کن!

حالا سوای همه این‌ها، خیلیامون این‌جا مستعاریم، خانواده‌هامونم خبر ندارن وبلاگ داریم، چه بسا چیزایی که راحت نیستیم بهشون بگیم هم اینجا گفته باشیم، بعد یکی الکی‌الکی بیاد اینا رو بذاره کف دست خانواده‌مون چون طرفدارانمون دلواپسمون بودن...به خدا که شگفت‌انگیزه.

۱۳ شهریور ۱۰:۰۹ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
من همینجوری که روی بخش اول پست دو نقطه خط و یا عجبا بودم رسیدم به بخش دوم و ... :|

می‌بینی چقدر دور از ذهنه؟! ممنونم!

کاربرا میتونن کامنت بذارن که کجایی و فلان و بهمان ولی بیان اگرم بخواد واکنشی نشون بده باید بره یقه اونی رو بگیره که اومد تو پست عمومی جلوی همه جار زد، بابا طرف اگر میخواست خبر بده یه وبلاگی داشت که همه کاربرای بیان آدرسشو داشتن خب میرفت اونجا خبر میداد دیگه محتاج اطلاع رسانی تو وبلاگ زپرتی کسی دیگه نبود که، چرا ولش نمیکنن؟ چرا نمیفهمن که رفتاراشون آسیب زا و آزار دهندست؟ الان شاید با زبون درازی و پرو بازی قصر در برن و بیان فقط به جریانی که راه افتاده نگاه کنه و کاری نکنه(شاید خودش راه انداخته و به نفعشم باشه که کاری نکنه) اما اون دنیایی هست....
+: ببینن اطلاعات شخصیمون دست کیا هست، کافیه یه بیکاری راه بیوفته شماره و آدرسمونو دربیاره، یکی یه کاری بکنه لطفا!

بیان خودش پاش گیره، شماره‌ای رو که فقط برای بازیابی رمز‌عبور در اختیارش قرار گرفته، استفاده کرده تا زنگ بزنه بگه کاربر گرامی کاربران ما دلواپستن! :-///


 حالا من نمی‌دونم شماره رو در اختیار این کارآگاهان گرامی هم گذاشته یا کارآگاهان از قبل دسترسی داشته‌ن، یا فعالانه پیگیری کرده‌ن و به طرقی بهش دست پیدا کرده‌ن. اون قضیه اصلا تو یه لیگ بالاتر توپ می‌زنه. بیان شماره رو داشته از قبل، خود کاربر بهش داده بوده، ولی این دوستان نداشته‌ن و پیگیرانه کشفش کرده‌ن؟ stalking؟!

مسئله ی مهمی گفتی. باعث شدی من بهش فکر کنم.
آخه اول که داشتم می‌خوندم فکر کردم چه خوب که توییتر به فکره و این ها. اصلا حواسم به حریم شخصی نبود.

توییتر یه ارائه‌دهنده‌ی سرویسه و تو دریافت‌کننده‌ی اون سرویسی، هیچ کجای این رابطه احوال‌پرسی و پی‌گیریِ زندگی شخصی جا نمی‌شه. همون رابطه عینا بین تو و بیان برقراره. 

واقعا نگران کننده‌هست این حجم تجاوز به حریم شخصی 😶😶😶

اونم سر ارضای کنجکاوی شخصی. آخه هم‌وطن تو مشاور روان‌پزشکِ طرف هم باشی حق نداری این‌طوری بیفتی به کنکاشِ زندگی شخصیش که «آی من نگرانشم، آی من پیداش کنم». 

از اون‌طرف بیان خیلی شیک خودشو قاطی ماجرا کرده که بله سلامت کاربران برای ما مهمه، ما همین الان زنگ می‌زنیم به کاربر مد‌نظر ببینیم حالش چطوره! کاربر اسمش روشه، کاربره، یه رابطه حرفه‌ای بین تو و او برقراره. کاربر اگر می‌خواست اطلاعاتی در اختیار شما قرار بده، از طریق وبلاگش این اطلاعات رو مطرح می‌کرد!

عجب وضعیتیه :|
من اصلا از این ماجرا خبر نداشتم و با هر توضیحی که دادی، بیشتر دارم وحشت می‌کنم :|
این چه کاریه دیگه. با اون زنگ زدن هزار جور سناریو دیگه ممکن بود اتفاق بیفته که یکی از یکی بدتره. همین رو هم شانس آوردن.یعنی چی که چون طرف دیگه جواب کسی رو نداده، الان وظیفه انسانی! خودمون می‌دونیم حریم خصوصیش رو تا منتهی الیه نقض کنیم که ببینیم دقیقا چی شده. احتمالا احساس نوع‌دوست بودن و «وای ما چقدر به کاربرانمون اهمیت می‌دیم» هم به عزیزان بیان دست داده.

فقط شانس آورد که کسی اون شماره رو جواب نداد. شانس آورد ها. حتی تصور این‌که اگه کسی گوشی رو بر‌می‌داشت چی داشتن که بگن، تو مخیله‌م نمی‌گنجه. چند نفر بزرگسالِ بالغ دور هم جمع شده‌ن و تصمیم گرفته‌ن که این حرکت کار خوب و مقید و بی‌ضرریه و راستی راستی هم دست به انجامش زده‌ن. باورت می‌شه؟

اون زمان اکثر بلاگرها ناامید و نگران بودن و فقط منتظر یه خبر سلامتی یا هرچیزی(!) از طرف بلاگر مورد نظرشون بودن یکی اومد برای آروم کردن جو یه پیشنهادی داد احتمالا اون هم توی اون زمان احساسی به نتیجه ی عملش و نظرش درست فکر نکرده بود فقط می خواست یه لطفی در حق دلنگرانا(!) کرده باشه قبول داری اونایی که کامنت می ذاشتن دنبال یه راه بودن برای باخبر شدن؟! حالا یا فضولی(!) یا دلنگرانی.
من قبول دارم حرکت مناسبی نبود و نیست و نخواهد بود ولی اون لحظه اکثر بلاگرها موافق تماس بیان بودن و منتظر نتیجه بودن. حالا که تو درباره ی حریم شخصی نتایجش اون حق و حقوق کاربر و... حرف زدی روشن شدم جولیک! وقتی خودمو جای تو یا عرفان می ذارم(!) اصلا دلم نمی خواد کسی دنبالم باشه! حتما عقل سلیم خودمون خواسته که تنهایی و دوری رو انتخاب کنه.
تو یه تلنگر بزرگ به بلاگرها و الخصوص بیان زدی جولیک! بیان هم باید حواسش به حق و حقوق کاربراش باشه. شایدم هستش(!!؟) نمی دونم بلاگرایی که از بیان خواستن پیگیر بشن چجور قانعش کردن(!) ولی! اون بلاگرایی که پیگیر شدن هم قصد بدی نداشتن و (احتمالا) اگه مطلع بشن که چه کار کردن پشیمون می شن و به فکر می رن!
(: .

اون زمان منظورت چهار سال پیشه؟ این اتفاقا همین چند وقت پیش رخ داده. این طور نبوده که چهار سال پیش همون موقع که پست آخر ارسال شده یکی احساس خطر کرده باشه و به هر دری زده باشه که بتونه با خود کاربر مد نظر تماس بگیره، ببینه کجاست تا بتونه نجاتش بده، تو این راه از بیان هم کمک خواسته باشه. یه حرکت هیجانی و از سر احساس خطر نبوده. یه حرکت حساب‌شده و از سر دلتنگی/کنجکاوی شخصی بوده. 


مردم چهار ساله زیر پست آخر کاربر مورد نظر کامنت می‌دن و ابراز دلتنگی و نگرانی می‌کنن و این محبت و صمیمیتشون رو می‌رسونه، ولی تلاش برای پیدا کردنِ راه‌های اضافه‌ی ارتباطی دیگه زیاده‌رویه. گیرم که شما یه تلفن موثق پیدا کردی، تماس گرفتی و فلانی هم گوشی رو واقعا جواب داد. می‌خوای خبر بگیری که سالمه، بعد بیای بگی بچه‌ها فلانی سالمه؟ آیا به این فکر کردی که فلانی اگر می‌خواست باهاش تماس گرفته بشه، اگر می‌خواست بلاگری دنبالش بگرده، اگر می‌خواست خبر بده که حالش چطوره، توی همون بلاگ این امکان رو داشت؟ آیا به رضایت فلانی از مورد تماس واقع شدن فکر کردی؟ خیر. 

بنابراین من این توجیه رو نمی‌پذیرم که ما نگران بودیم، ما می‌خواستیم کمک کنیم. شما خود‌خواه بودید. تنها جواب درست همینه.

و حتی اگر بتونیم از این حرکتِ نابخردانه کاربران چشم‌پوشی کنیم، هنوز هم مساله‌ی اصلی‌ای که باعث شد من این پست رو بنویسم به قوت قبل سر جاشه. بیان حق نداره از شماره تلفن ما استفاده شخصی کنه. 

۱۳ شهریور ۱۱:۴۰ احسان ‍‍
تو ایران چیزی به نام حریم خصوصی نداریم که بخواد رعایت بشه. چه در زندگی واقعی و چه در مجازی..

نفر بعدی که بیاد بگه «تو ایران همه چی فلان» کامپیوترش رو هک می‌کنم و مادربوردش رو می‌سوزونم. 

من اقای عرفان رو فقط از رو قالب هاشون میشناختم ،فقط همین...
الان میدونم کی فوت شدن،کجا فوت شدن،چگونه فوت شدن،خانوادشون چه صلاح دیدی داشتن واسه محل دفنشون،کجا زندگی میکردن،چرا تصمیم گرفتن برای ادامه ندادن به زندگیشون و...
فکر نمیکنم خودشون راضی میبودن!
فقط دارم فکر میکنم اگر زنگ زدن نتیجه داشت،و شماره دردسترس بود،چه فاجعه ای میشد،خانوادشون بعد چند سال دوباره داغشون تازه میشد و وبلاگشون رو میخوندن!؟...خیلی ترسناکه!
گویا دوستان فراموش کردن بعضیا تو این محیط جنسیت و رشته و سن ومحل زندگی و اسم رو هم حتی...واسه مخاطب شفاف نکردن...مجازی و مخفی بودن اینجا رو فراموش کردن!...احساسات لحظه ای و انسانیت بیش از حد!،باعث شد یه سری از اولویت ها فراموش بشه...

من واقعا می‌خوام بدونم اون بزرگواری که از طرف بیان موافقت کرد اون شماره رو امتحان کنه، و اون بزرگواری که اون شماره رو واقعا امتحان کرد (در صورتی که یک نفر نیستن) آیا نشستن پنج دقیقه به این فکر کنن که قراره از این تماس چی به دست بیارن و کسی که تماس رو پاسخ می‌ده قراره چی به دست بیاره؟ اصلا بیاید فکر کنیم بیان حق داشته از تلفن استفاده کنه و قضیه نقض حریم خصوصی نیست. زنگ بزنی بگی چی؟


فکر کن هر‌بار که من می‌بندم می‌رم، ملت راه بیفتن برن بهشتی، از مسئول آموزش تلفن و آدرس من رو بگیرن، برن در خونه‌مون بپرسن جولیک زنده‌س یا مرده. بابا خانواده من حتی نمی‌دونن من وبلاگ دارم، می‌ندازنتون بیرون، بعد می‌رن سرچ می‌کنن جولیک، بعد می‌فهمن که شت من واقعا وبلاگ داشته‌م، حالا خر بیار باقالی بار کن!

تصورش هم برایم وحشتناکه، اینجا خلوتکده خیلیهامونه، خیلی از حرف های نگفته که تو گلومون مونده رو اینجا نوشتیم، یاد اون حرفتون افتادم وقتی خداحافظی که کردید سال قبل!
رفتار بیان فوق غیر حرفه ای بوده!

رفتار بیان واقعا هیچ توجیهی نداره.

۱۳ شهریور ۱۳:۰۴ مترسک ‌‌‌‌‌
من خودم شخصاٌ از فوت عرفان دلم گرفت و قطعه‌ای که ضبط کرده بودم رو هم تقدیمش کردم و توی یه پست هم مفصل‌تر در موردش نوشتم (چون برام اولین مورد از این دست نبود و بعید هم می‌دونم آخریش باشه) اما راستش منم با این کار بیان که از شماره ثبت شده محض تماس شخصی (و نه کاری یا برای امنیت وبلاگ) استفاده کردن اصلاً خوشم نیومد، از اون روز به بعد این آلارم دائم توی سرم سروصدا می‌کنه که اگه روزی واقعاٌ از مشخصات تماس من بخواد سوءاستفاده بشه و اسباب مزاحمت برای خودم یا عزیزانم فراهم بشه، اون روز دیگه همین نیم‌چه آسایشی که حداقل در ظاهر داریم هم نمی‌مونه!
آقا و خانم [نا] حسابی، شما اولین وظیفه‌ات حفاظت از امنیت کاربرانته وگرنه الان دقیقاً چه فرقی با سرویسی مثل بلاگفا داری؟ اون زد آرشیمون رو ترکوند و شما هم به راحتی از اطلاعات تماسمون استفاده‌های دیگه‌ای می‌کنی، در ظاهر این 2 موضوع متفاوتن اما در عمل جفتشون یه چیزن...

جالبه بدونی دسترسی حذف کردن شماره‌ت رو هم نداری. من مجبور شدم باهاشون تماس بگیرم بگم یعنی که چه، و پشت تلفن هم این‌جوری پیچوندنم.

۱۳ شهریور ۱۳:۰۶ رحیم فلاحتی
سلام

خیلی عجیبه ! به موارد خارق العاده ی این مملکت یکی دیگه هم اضافه شد !!!

حالا اگه این اتفاق تو ناف لندن رخ داده بود اولین اتفاق خارق‌العاده‌ی اون مملکت بود؟ کوتاه بیاید سروران.

من که نفهمیدم چرا نقض حریم شخصی بوده /:
یه زنگ بوده دیگه /:

مزاحم نبوده که ... قرارم نبود شماره رو بدن دس هر کس و ناکسی...
که البته این شماره لو رفتنا عادی شده /:
وقتی ور می دارن دیتابیس همراه اول و رایتل و فلان و بهمان و هک می کنن و می فروشن ( می دونم موضوع بحث این نبود /: )

من خودم کلا از آذر ماه اومدن بیان و جناب ته تهش از روی قالب هاشون میشناختم... که یکهو یه نفر بلند شد اومد گف اقا ایشون خودکشی کردن و و من 4 ساله پیگیری کردم و زنگ زدم و رفتم قبرستان مشهد و...
عکس سنگ و منتشر کردن و یکی دیگه از دوستان مشهدی شماره قطعه را از تو بلاگ ایشون برداشتن و می خواستن برن اون جا ببینن آیا اون خانم به اصطلاح روانشناس راست گفته یا دروغ ///:

بذار این‌طوری بهت توضیح بدم: زمانی که اطلاعاتی رو در اختیار سرویس‌دهنده‌ای قرار می‌دی، توافق‌نامه‌ای بین سرویس‌دهنده و سرویس‌گیرنده صورت می‌گیره که این اطلاعات کجا می‌تونه استفاده بشه و سرویس‌دهنده تا چه حد حق انتشارش رو داره. بیان شماره تماس رو می‌گیره برای احراز هویت و هیچ توافق‌نامه‌ای برای این‌که از سمت خودش هم از این شماره استفاده خواهد کرد، با ما امضا نمی‌کنه. بنابراین کاربر فرضش اینه که خب قراره یه سامانه‌ای یه کد تایید برام بفرسته و خلاص. بیان نمی‌تونه برای مقاصد شخصی با اون شماره تماس بگیره. نمی‌تونه زنگ بزنه احوال‌پرسی کنه. نمی‌تونه اس‌ام‌اس بده بگه پست آخرت چقدر بی‌نظیر بود. چون من شماره رو بهش داده‌م برا کار دیگری.

حالا تصور کن کاربر سومی اومده به بیان گفته من می‌خوام از فلانی خبر بگیرم، زنگ بزنید بهش! بیان هم گفته باشه. یعنی ماجرا رو عملا وارد بعد جدیدی کرده. نه تنها اطلاعات من رو برای مصارف غیر‌مرتبط استفاده می‌کنه، بلکه به شخص سومی اجازه می‌ده از راه‌های ارتباطی که من در اختیارش قرار نداده‌م پی‌گیر من بشه.

این‌که بگی قصد بدی نداشته‌ن و مزاحم که نبوده‌ن، قبح ماجرا رو نمی‌ریزه. و این‌که وای حالا مگه اطلاعاتمون جای دیگه در امانه به بیان مجوز نمی‌ده نا‌امن باشه.

من فقط امیدوارم دستتون به خانواده این بچه نرسه. همین.

۱۳ شهریور ۱۳:۳۱ درنای کاغذی
بهشتی چی بود این وسط؟ طرف اصلا ایران نبود و کسی دور و برش نبود که کمکش کنه، برای همین به دانشگاهش فکر کردم که نهایتا هم نتونستم با خودم کنار بیام که تو تصمیمش دخالت کنم. اگر هم اینجا نوشتم صرفا برای بیان تجربه‌ی خودم با این مساله بود، دنبال این نبودم جنابعالی در نقش عقل کل برام بالای منبر بری.

همون کاری که به ذهنت رسید انجام بدی، با شرایط خودم توصیح دادم که اگه انجام می‌دادی چه اتفاقات ناخوشایندی می‌تونست سرم بیاد. بهشتی هم دانشگاه کارشناسی منه.

جنبه ندارید، کامنت نذارید. چند سالتونه؟ ۵؟

۱۳ شهریور ۱۳:۳۳ شلغم لبو زاده
ینی جولیک انتظار هرچیو داشتم الا اینکه طرف از توییتر زنگ زده باشه...
خیلی وقتا دلم میخواست که جایی تو دنیای مجازی داشته باشم که حرفای نزده‌مو اونجا بگم، ولی با خودم فک میکردم که بچه! یادت باشه فقط تو حیطه جمجمه‌ت امنیت داری ولاغیر... خلاصه اینکه قضیه نوشتنم منتفی میشد اما یکمم انگ پارانویید بودن به خودم میزدم، با خودم میگفتم آخه مگه fbi دنبالته که انقد رمزیش میکنی قضیه رو؟؟
و خب امروز با این پست تو رسما بهم ثابت شد که هس

توییتر مثال بودا. کسی از توییتر به من زنگ نزده. :-/

۱۳ شهریور ۱۳:۳۶ نرگسِ مَست
من همین الان متوجه همچین چیزی شدم =)) و واقعت متعحب شدم که بیان نگفته آقا "شرمنده، ما نمی‌تونیم حریم شخصی کاربرمونو به خطر بندازیم."
یعنی به نظرم اگه حتی بلاگرا کار اشتباهی کرده باشن بیان واقعا اشتباه تر کرده و واقعا عجیبه قانونی ندارن برای حفظ این حریم شخصی؟؟؟؟؟ =))

خودشون سابقه‌شون خرابه، سر میتینگ‌های بلاگرا اس‌ام‌اس می‌زدن که ما هم بیایم؟ انگار کامنت رو ازشون گرفته‌ن. تو همون توییتر هم اکانت وریفای‌شده‌ی توییتر زیر توییتت و در ملاءعام بهت پیام می‌ده، ته‌تهش پیام شخصی می‌فرسته. زنگ نمی‌زنن خونه‌ت که جنیفر جون ما رم دعوت کن!

بله! منظورم از اون زمان همون زمانی بود که جمعی از بلاگرا پیشنهاد دادن و تصمیم گرفتن که مربوط می شه به چند ماه پیش!.
بچه های بیان بی فکری کردن در حالی که منظور بدی نداشتن (می دونم دو نفر از کسانی که پیگیر بودن و پیشنهاد دادن از دوستان(!!) عرفان بودن یجورایی(!!) و تا اونجایی که می دونم بی شعور(!) نیستن که برای ارضای کنجکاوی شون! فضولیشون اقدام کرده باشن) با اینکه منم مثل تو یا هر کس دیگه ای موافق این حرکت نبودم و خودم رو نمی تونستم جای دوستاش(!) قرار بدم و اوج دلنگرانی و دلتنگیشون(!) رو حس کنم سکوت کردم ولی واقعا به نظرم کار عاقلانه ای نبود کار حساب شده ای نبود حرفی بود که تو هوا زده شد و انجام شد و خود بیان تماس گرفت و اتفاقات بعدش که واقعا باعث تأسف بود و هست اتفاق افتاد اگه عرفان یا هر شخص دیگه ای رفته دلش خواسته بی دلیل بره با دلیل بره با خبر و بی خبر اگه بی حرف رفته شاید کسی از بیانی ها رو در حد اطلاع دادن نمی دونسته. این یه اشتباه بزرگ بود که باید چشم و گوشمون دنبال خودمون باشه نه کسی که مجازیه و بی هیچ خبری رفته که اینطور بعد از حرکت ناشایست آبروی خودمون هم بره(!) که ما هم اشتباه کردیم و به جای سکوت باید تو بین کامنتای پیشنهاد یه حرفی می زدیم شاید دیگه این شماره بازی ها و آدرس و عکسا و ماجراهایی پیش نمی یومد.
بیان اشتباه کرد جولیک. بخشی از اعتمادمون رو زیر سئوال برده ولی ما هم کوتاهی کردیم!.
فکر می کنم درنای کاغذی زیادی دچار اشتباه شده! ناراحت شدم از لحنش.

یه چیز مسخره یادم انداختی. ما حتی رمز ایمیل مامانمون رو نتونستیم از شرکت گوگل بگیریم. مامانمون‌ها. :))

۱۳ شهریور ۱۴:۴۷ نیمچه مهندس ...
مثل اینه که وقتی چند وقت از خطت استفاده نکنی ایرانسل زنگ بزنه بهت! که در حقیقت نمیکنه.
من فقط قالب های ایشون رو دیده بودم و وقتی چند روز پیش تو کامنتدونی جایی دیدم اینو نوشته ن حتی دلم نخواست برم سرچ کنم قضیه چیه.اینم بگم که یه کامنت بی ربط به پست بود اون کامنته.یعنی من انتظار نداشتم که اونجا خبر مرگ کسی رو بخونم.

آره! زنگ بزنه بگه مشترک گرامی کم‌پیدایی چه خبر؟ کجاها موندی؟

دارم فکر می‌کنم مجموعه‌ای که برای چنین مقصود بی‌ربطی به این سادگی حریم شخصی کاربرش رو نقض می‌کنه، وقتی زور حکومت بالای سرش باشه چقدر راحت وامی‌ده؟ اصلا ذیگه "وا دادن" معنی نداره. همین الان احتمالا آزادانه دستشون رو باز گذاشته.

همون سال سر قضیه پاک کردن شماره‌م از دیتابیسشون، پست نوشتم همینو گفتم، بچه‌ها گفتن بابا حکومت اگه بخواد تو رو بگیره راه‌های ساده‌تری داره برای این‌که اطلاعاتتو بکشه بیرون. باشه، من علاقه‌ای ندارم یه نقشه ب هم در اختیارشون بذارم. کی رو ببینم؟

۱۳ شهریور ۱۵:۳۹ بندباز **
حالا که این اتفاق افتاده، برای اینکه تکرار نشه آیا راهی وجود داره؟ میشه یه درخواست نوشت و با امضای موافق ها از بیان خواست که دیگه مرتکب چنین کاری نشه؟

کار خوبیه. ازشون بخوایم توافق‌نامه حریم خصوصی کاربر رو منتشر کنن و اگه کاربری موافق نبود، حق داشته باشه شماره‌ش رو از اکانتش حذف کنه.

اصلا این قضیه ی شماره گرفتن بیان از اساس برای من قابل هضم نیست! بیش از حد نیاز اطلاعات خصوصی از کاربراش میگیره، از نام و نام خانوادگی کامل گرفته تا شماره تلفن! یادم نیست، شماره ملی هم بود یا نه؟

من دو سه بار خواستم وبلاگ نویسی رو تو بیان ادامه بدم، هر بار رسیدم به بخش ثبت نام و اون شماره تماس پشیمون شدم. همین بلاگفای متروکه رو ترجیح می‌دم.
اصلا این شماره تماس خواستن رو تو هیچ سرویس وبلاگ نویسی_چه ایرانی و چه خارجی_ ندیدم.
بدعتیه برا خودش!

زمانی که من ثبت‌نام کردم شماره ملی نداشت. من اصلا تلفنم رو هم دادم که بتونم پست پیامکی بذارم، نه واسه رمز عبور! بعدا هم حذفش کردم. این اکانتم شماره تماس نداره.

یه چیزی که عجیبه اینه که چرا بیان در ارائه سرویس به بلاگرها اینقدر کوشا و پیگیر نیست! بعد حالا توی همچین مواردی اینقدر پیگیر حاضر میشه!!!!

همینو بگو. سر پیازی، ته پیازی، کجای زندگی کاربر وایسادی که خودتو مسئول و محق می‌دونی درگیر بشی.

۱۴ شهریور ۰۱:۱۵ 🔹🔹نیلگون 🔹🔹
خب با این درجه از امنیت و ازادی بیان در بیان! بنظرت بهتر نیست که دسته جمعی وبلاگهامونو ببندیم و بریم؟

چرا، نظرم خیلی مساعده.

۱۴ شهریور ۰۱:۱۸ 🔹🔹نیلگون 🔹🔹
کجا بریم ؟ اگر سرویس بهتری وجود داره معرفی کن تا کوچ کنیم همونجا

باید نگاه کنم. خیلی وقته سر نزده‌م باقی سرویس‌دهنده‌ها رو.

۱۴ شهریور ۰۱:۳۰ نرگسِ مَست
گااااد =)) اس ام اس؟! این دیگه تهش بود.
چقد زشت.

کلا باید براشون کلاس حریم خصوصی کاربر بذاریم.

۱۴ شهریور ۰۹:۵۰ مترسک ‌‌‌‌‌
اون اول اولی که اومدیم سر یه قضیه‌ای با خود قدیری (غدیری؟) مدیر بیان تلفنی حرف زدم، بهش گفتم امکان تغییر شماره و ایمیل رو بدید، چندین بارم توی کامنتای وبلاگ خود بیان اینو گفتم (هنوز کامنتام هست) ولی طی این ۵-۶ سالی در مورد هر چیزی (حتی روز جهانی تنبلی!) واکنش نشون دادن جز این!
اصلاً فرض کن اون شماره یا ایمیل تغییر کرده، آیا من نباید تغییرش بدم تا بعداً برای همون موارد امنیتی‌ای که وجود داره (تغییر پسورد و هک و فلان) ازش بشه استفاده کرد؟ :|
سرویسای وطنی اصولاً غیرقابل درک‌ترین بخش دنیای تکنولوژی محسوب میشن، بعد میگن چرا مردم از سوشیال مدیای ایرانی حمایت نمی‌کنن! خب اخوی همین مدل کار کردنتون باعث عدم اعتماد می‌شه :|

امکان حذف و تغییر شماره که قبلا وجود داشت..حذفش کردن؟ :|

البته فرقی که نمی‌کنه، من باهاشون که صحبت کردم گفتن شماره رو از دیتابیسمون بر‌نمی‌داریم. شماره‌هه الان تو این اکانت نیست ولی همچنان بهش وصله ظاهرا. :|

۱۴ شهریور ۱۱:۰۷ شلغم لبو زاده
*کوبیدن دست توی صورت*
ببخشید، فک کنم پستا رو باید قبل نظر دادن، دوبار بخونم...
یاد یکی از پستهای تگ مهندس کامپیوترت افتادم، بقول خودت یه عده پیگیر تر از اف بی آی دنبال آدم میکنن که چیکار کردی، چرا، به چه علت...
آدم اگه اون موقع پتانسیل حرف زدن و توجیه کردن داشت، ول نمیکرد بره، هی بری بهش سیخونک فرو کنی که چرا رفتی چرا کردی که چی بشه...
ببخشید اگه بازم بیراه حرف زدم، یه خورده دلم پر بود

:))

خیلی عجیبه که به این مرحله از بلاگر بودن رسیده‌م که شما مث اینا که یاد اونجای فرندز میفتن یاد اونجای آرشیوم می‌افتین. مایه افتخاره، ولی خب عجیبم هست. :دی 

خب با این حساب اگه جم کنیم بریم باصرفه تره.
اگه اکانتمون رو حذف کنیم شماره کوفتیمون از دیتابیس اینا پاک میشه؟

نمی‌دونم، ایشالا! از تلفن عمومی تماس بگیر بیان، بپرس. :دی

راجع به حذف و تغییر شماره تماس چیزی نمی دونم ولی من دوبار سعی کردم بدون شماره تماس وبلاگ درست کنم تو بیان و نشد اصلا چون کدی که برای ادامه ی ثبت نامت نیاز داری باید به شمارت sms بشه.

الان دیگه نمی‌شه، اون موقع که ما اکانت ساختیم می‌شد ولی.

کارشون که کاملا غلطه، ولی خب اگه حریم خصوصی درمورد شماره تلفن، برای کسی اینقدر مهمه میتونه شماره نده. وبلاگ بیان که شماره رو وریفای نمیکنه! یه شماره چرت میدادین. سایتهای دیگه خارجی هم همینطور. حتی برای تایید تلفن هم کلی راه ساده هست. چونکه کدوم سایت خارجی و ایرانی دیتابیسش امنه؟ بعضیا لو میرن ، بعضیا خودشون میفروشن :/

نمی‌تونه شماره نده. داشتن شماره موبایل برای ساخت اکانت اجباریه. و جالبه دوستانی که به نمایندگی از بلاگران رفتن حضوری با مسوولان بیان دیدار کردن، گفتن آره حتما شماره اجبار باشه که اسپمر و اکانت فیک نیاد برامون کامنت بذاره. :-|


من اگه می‌فهمیدم کرمِ سرزنش قربانی در آدم‌ها از کجا میاد، برام خیلی خوب می‌شد. حکایت دزد خر ملانصرالدینه که همسایه‌ها جمع شدن تقصیرش رو بین اعضای خانواده ملا تقسیم کردن. 

شاید فکر میکردن شور و شوق از دست رفته‌ش برای نوشتن برمیگرده و با دیدن سیل هواداران و پیگیریاشون دوباره مینویسه. یا اصلا برنمیگرده ولی با انگیزه ای دو چندان از داشتن این همه هوادار باحال(!) به زندگیش ادامه میده!
که البته اگه حریم خصوصی طرف لگدمال نشه بلاگرا همیشه از دیدن این پیگیری های خواننده هاشون خوشحال میشن.
فکر نمیکنم هدف ارضای حس کنجکاوی بوده باشه.
بیشتر رفتارشون احساسی و بدون فکر بوده. ولی دیگه از مدیران بیان انتظار میرفت عاقلانه عمل کنن و هوادارای دامن از کف داده رو متوجه اشتباهشون بکنن. نه اینکه با ژست انساندوستی برای وارد شدن به زندگی شخصی یه نفر تلاش کنن. باز خوبه که شکست خوردن.

بله، موافقم که بدون فکر بوده.

۱۴ شهریور ۱۶:۳۹ مترسک ‌‌‌‌‌
راستش من خودم بدون شماره عضو شدم و هنوزم شماره وارد نکردم (یادم نیست چه جوری بود که بدون شماره تونستم) همون تماسم که باهام برقرار کردن، قبلش از من خواستن شماره بدم و منم توی کامنت خصوصی وارد کردم و برای همین شماره رو مطمئن نیستم (هرچند بهشون گفتم اگه امکان تغییر اون نیست، اونو هم فراهم کنید) اما ایمیل رو مطمئنم قابل تغییر نیست :|

اوه. خدایا.

کاش این پیگیری هاشون رو برای بهتر کردن فضای وبلاگ داشتن،از سال ۹۶ تا حالا دیگه لیست وبلاگهای برتر رو به روز نکردن و به قول مترسک حتی به روز جهانی تنبلی واکنش نشون دادن و خواسته‌های اساسیِ بلاگران به کیفشونم نبود! کلا انگار همه برای فضولی به صف هستن همیشه اما وقتی کار به درست کردن و بهبود فضای موجود میرسه هرکی سوت زنان به آسمون نگاه میکنه و انگار نه انگار چیزی شنیده.

به روز جهانی تنبلی چه واکنشی نشون داده‌ن؟ و چرا؟

حتی تصور اینکه بمیرم و یه عده با اطلاعات خصوصی محدودی که ازم دارن (و خودم مایل بودم به اشتراک بذارم) بگردن و بگردن و سر از قبرم در بیارن :/ ترسناکه.
خدا رو شکر که تلفن از دسترس خارج بوده. فکر کن یه نفر زنگ بزنه به مادرم بگه دخترتون زنده اس؟ اونم بگه نه چطور مگه؟ شما؟
چی میگه؟!! لابد جواب میده متاسفم. اتفاقا توی وبلاگشم گفته بود میخواد خودشو بکشه، بعد چهار سال نگرانش شدیم :|

بیشتر که فکر میکنم بابت تمام ردپاهایی که توی دنیای مجازی از خودم به جا گذاشتم پشیمون میشم.

دور از جون.

http://bayan.blog.ir/1399/05/20-2
چراش رو واقعا هنوز هم نفهمیدم.

شگفتا.

۲۴ شهریور ۲۱:۵۵ آقای سر به هوا ...
من فقط براش پست گذاشتم صرفا جهت ابراز احساسم . حتی پیگیری نکردم چرا این اتفاق افتاده !

خب..؟

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
پلاکت پیشرفته: https://t.me/commaButBetter
دستچین از بلاگستان
آرشیو دست‌چین
نور خدا
سیاه و سفید
مغازه‌ی خودکشی
عشق، زخمِ عمیقی که هرگز خوب نمی‌شه...
رقص ناامیدی
آب جاری
If Social Media Hosted a Party
کادر درمان
دوستت دارم پس به تو آسیب میزنم
تماشاگر
باز و بسته کردنِ یک در
پینوکیو
People help the people
رنج «سکوت» : اقلیت بودن
تگ ها
بایگانی
پیشنهاد وبلاگ
رویاهای کنسرو شده
روزهای زندگی یک مسافر
نیکولا
پرسپکتیو
حبه انگور
اعترافات یک درخت
میلیونر زاغه نشین
از چشم ها بخوانیم
درامافون
جیغ صورتی
خودکار بیک
خیالِ واژه
در گلوی من ابرِ کوچکی‌ست
هذیانات
کافه کافکا
برای هیولای زیر تختم
پنجره می چکد
در من نهفته گویا، یک دایناسور خوب!
زلال؛ مثل چشمه، مثل اشک
آشتی با دیونیسوس
دامنِ گلدارِ اسپی
همیشه تنها
کوچ
بوسیدن پای اژدها
هویج بنفش
حمیدوو برگ بیدوو
اوایل کوچک بود
آراز غلامی
Meet me in Montauk
یادداشت های یک دختر ترشیده
Mahsa's moving castle
تویی پایان ویرانی
قالب: عرفان و جولیک بیان :|