ری‌را، پریسا، راستین، آرش، پونه، سیاوش، سارا، مجتبی، غنیمت، کردیا، مهدیه، معصومه، امیر، فاطمه ... و پرند پرچمی.

 

 

 

 

وقتی دانشگاه قبول شدم، هیچ تجربه ای از تنها گشتن توی شهر نداشتم. مادر جان بهار یک روز مرا برد دور بزنیم و یاد بگیرم چطور از تاکسی و اتوبوس استفاده کنم. سوار چه ماشینی بشوم و چه ماشینی نه. چه ساعتی از روز تحت هر شرایطی زنگ بزنم از خانه بیایند دنبالم. وقتی داشتیم برمیگشتیم خانه، و داشتم غر می‌زدم از اینکه اصلا ای کاش شهرستان قبول می شدم به جای بهشتی که آن سر دنیاست، برایم از پرند پرچمی گفت.

 

مادر جان بهار می‌گفت خانواده‌اش مصاحبه کرده‌بودند، گفته‌بودند پرند را روی پر قو بزرگ کردیم. کلی مراقبش بودیم. کلی نگرانش بودیم. تنها دلیلی که گذاشتیم ازمان جدا شود این بود که دندان‌پزشکی قبول شده‌بود.

پرند پرچمی را خفاش شب سال 76 کشته‌بود. بهش تجاوز کرده‌بود، دست و پایش را بسته‌بود، بعد زنده زنده به آتش کشیده‌بودش. خفاش شب خیلی آدم کشته‌بود، ولی فقط پرند پرچمی را زنده زنده سوزانده‌بود. پرند پرچمی که دانشجوی سال پنجم دندان‌پزشکی در همدان بود. پرند پرچمی که رفته بود به نامزدش سر بزند و برگردد دانشگاه. پرند پرچمی که یک ماه مانده بود عروسی کند.

 

پرند پرچمی هیچ نسبتی با ما نداشت. ولی شانزده سال بعد، مادر جان بهار هنوز یادش بود که قلب مادر پرند پرچمی را آتش زده بودند و انداخته بودند توی خیابان. هنوز چشم‌هایش تر می‌شد وقتی یادش می‌افتاد. هنوز برای بچه‌های خودش می‌ترسید، مبادا به سرنوشت پرند پرچمی دچار شوند.

 

خفاش شب را وقتی گرفتند، اول گفت تبعه افغانستان است و پلیس هم تایید کرد و ملت ریختند به هیاهو که افغان‌ها را بریزید توی دریا. بعد کاشف به عمل آمد یارو هم‌وطن خودمان است و آن همه هیاهو برای هیچ. هیچ‌کدام قتل‌ها را هم گردن نگرفت. وقتی ازش پرسیدند چرا این همه آدم را کشتی، گفت «یک هفته‌ای اعصابم خرد بود». آخرین حرفش قبل اعدام این بود که «به هیچ‌کس بدهکار نیستم، از هیچ‌کس هم طلبکار نیستم، از همه طلب بخشش دارم».

 

 

من شما را نمی‌دانم، ولی به نظر خودم، اگر کسی برای خفاش شب دل بسوزاند، حتی اگر پدر مادرش باشد و استدلالش به معصومیتِ«بچه‌ی آدم، آدم هم بکشه عزیزه»، باید به اینکه قلبی توی سینه دارد، شک کرد. همین را بسط بدهید به تمام آدم‌هایی که مسئول زنده زنده سوختن و تکه تکه شدنِ صاحبان این صداها هستند، صداهایی که هرکدامشان پرندِ پرچمیِ کسی بودند. و بسطش بدهید به آدم‌هایی که پشتِ این دست‌های آغشته به خون درمی‌آیند؛ حالا دلیلشان هرچی که هست، باشد.

۴۲ لایک
۰۵ بهمن ۱۱:۳۸ شاهزاده شب
دیگه من آدم قبل اون واقعه نمیشم...
هیچ چیزی انقدر روی من اثر نذاشته بود تو زندگیم...

میبینی نمیذارن جنازه هاشون آروم بگیره؟ میبینی چطور ناخن می کشن به روحمون؟

ولی آتیش خشم‌مون داره خاموش می‌شه و این بدتر می‌سوزوندم.
ماها به همه چیز عادت می‌کنیم، داریم به داغ دیدن عادت می‌کنیم.
این وسط کسایی هم هستن که بیشتر می‌سوزونن ماها رو.
داغ روی داغ می‌ذارن.

آتیشی نمونده. فقط حسرته. حسرت جون هایی که برای هیچکس ارزش نداره.

۰۵ بهمن ۱۲:۱۶ مـارﮮ :)
هیچ کدوم از ما بعد از اون اتفاق دیگه اون آدم سابق نشدیم
یه تیکه از وجود هممون انگار با اون هواپیما سقوط کرد و مرد
از آبان ماه فقط سه ماه گذشته اما من احساس میکنم اندازه سی سال از آرزوها و شور و شوق های اون روزم فاصله گرفتم و اندازه سیصد سال پیر شدم
درد از یه حدی که فراتر میره آدمیزاد دیگه فقط سکوت میکنه ، فریاد پاسخگو نیست

ما چطور به اینجا رسیدیم ماری؟ چی شد که همچی شد؟

۰۵ بهمن ۱۳:۲۰ پلڪــــ شیشـہ اے
مغالطه قشنگی بود ولی.
شایدم مغالطه غم انگیزی بود.

به هر حال این دوتا باهم قیاس نمیشن.

ولی قلب مون به درد اومد بابت از دست دادن تک تک اون عزیزان. ما همیشه قلبمون به درد میاد از بابت از دست رفتن هموطنان مون، هر رشته ای که باشن. مقصدشون هرجایی که باشه. نخبه باشن یا نباشن. از دست دادن کسایی که اینجا کنار ما زندگی می کردند و حالا ... من حتی دلش و نداشتم برم تشییع بچه های اصفهان ... غمش سنگین بود، با اون قضیه بعدی سنگین تر و کمر شکن تر هم شد.

متاسفانه در مواجهه با ارزشی ها خون به مغزم نمیرسه و ممکنه چیزایی بگم که در شانم نیست. محترمانه خودتون سکوت پیشه کنین. ممنونم.

۰۵ بهمن ۱۳:۳۵ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
ولی من قبول ندارم که فراموش میشه. یه چیزی ته دل‌مون ته نشین میشه. هر روز! هر بار!

اسم یکی از کشته های جمعه رو شنیدی؟ اسم کسایی که آبان مردن یادته؟

فراموش میکنم. فراموش میکنی.

جالبه که شهید بابایی هم هدف پدافند هوایی خودی قرار گرفته بوده. :|
من نمیتونم بفهمم چطور راحت میشه گفت: خطای انسانی و تمام.!

اصلا خطای انسانی، باشه. یه سرباز صفر احمق پشت فرمون بوده که سرخود تصمیم‌ گرفته. چرا تو روند تشییع جنازه، روند تحقیقات، روند ارائه حقایق سنگ اندازی می‌کنین؟ چرا نمیذارین این آب لجن آلود بشوره بره، چرا همش میزنین، چرا سد می‌سازین جلوش؟

آره واقعا یه چرا تبدیل شده به هزاران چرا...
مقام عالی رتبه تو برنامه زنده تلویزیونی بعد از سه روز میگه: حدس زدیم موشک خودی خورده باشه. واقعا یعنی چی این حرف؟! حدس زدیم؟! اطلاع رسانی بعد از سه روز؟!
و یه جمله شدیدا ناراحت کننده: ما صادق بودیم و اشتباهمونو قبول کردیم. وا یعنی چی واقعا؟!
خیلی حاله بده خیلی....

حالا که صادق بودیم برامون هورا بکشین.

۰۵ بهمن ۲۱:۴۲ دامنِ گلدار
آدم از جون عزیزتر چی داره بده؟ همون هم چیزی رو درست نمیکنه. داستان و موقعیت هر کدومشون رو که میشنوم، یک تکه‌ش به من میخوره، بعد میگم چرا؟ و بعد هم یک گوشه ساکت می‌شینم. این زهر تلخ کجای تاریخ رو میخواد شفا بده نمی‌دونم. موقع ۸۸ و بعد از اون همه دلخوشیم این بود که ایندفعه من خودم میبینم چی به چیه، تاریخ جلوی رومه، تحریف نمیشه، به هرکسی میگم چی شد و چه بلایی سرمون اومد، دلم فقط به این خوش موند. امروز هم هنوز تو گیجی اینم که چه کاری؟ بالاخره چه کاری میکنم؟

بالاخره هیچ کاری نمی کنیم. هیچ کاری.

۰۵ بهمن ۲۱:۴۴ 🔹🔹نیلگون 🔹🔹
شدت غم و خشمم انقدر زیاده ،انقدر فریادهای تو گلو خفه شده ام زیاده، انقدر سوالا و چراهاى بی جوابم زیاده ،انقدر حالم بده که نمیتونم بگم چقدر ..

من اشتباه کردم، فیلمی که آتش نشانای ساعت اول گرفته بودن رو دیدم. هربار یادم میفته یه دور از اول حالم بد میشه.

۰۵ بهمن ۲۲:۲۱ دامنِ گلدار
یادم میاد از آتش‌سوزی مدرسه بچه‌های کوچک سوختن و صورتشون از بین رفت، از اسیدپاشی، از خارج شدن ریل از قطار، هیچکس استعفا نداد هیچوقت، اون موقع هم گفتن خبر نداشتیم، من نبودم دستم بود :(
از این طرف آدمهایی رو میشناسم کمک گروهی جمع میکنن برای مناطق محروم، برای سرپرستی بچه‌ها، برای جنگ‌زده‌ها، ما اگر بتونیم هم کاری کنیم همین گروهی و عمقیه، وگرنه دل تک‌تکمون از غصه میترکه. از جنگ و سیاست هم متنفرم.

هنوز همونا که سر کار بودن سر کارن، هنوز شرایط همونطوریه، انگار که مرگ حقه، طبیعیه که آدما بمیرن، طبیعیه که آدما بلا سرشون بیاد، کاریش که نمیشه کرد به هر صورت!

اگه قرار بود خودمون پول بذاریم رو هم بدیم دست یه معتمدی که برسونه به جای درستش دیگه چرا مالیات میدیم؟ چرا رای میدیم؟ چرا رئیس جمهور داریم؟ همون مجمع القبایلی می زیستیم خب.

۰۶ بهمن ۰۸:۲۳ حامد سپهر
یادمه تو دانشگاه درسی بود به عنوان انقلاب و ریشه ها ،توی اون درس یکی از علل انقلابها رو نارضایتی عمیق مردم ذکر کرده بود و این عمیق بودن از این غمهایی بوجود میاد که روی هم انباشته میشن و تبدیل به یه بشکه باروت میشن

وقتی یه کسی فوت میکنه شنیدم میگن حتی اجازه بدین بچه هاش هم برن سرخاکش و دفن شدنش رو ببینن این کمک میکنه به یه نوعی اون آدم تو ذهن بچه هاش تموم شده باشه و تسکینشون بده نه اینکه هر روز چشم براهش باشن این رنج بزرگیه
الان دارن با خانواده های قربانیا همچین کاری میکنن و هر روز عذابشون میدن

ما اگه بشکه باروت هم بشیم باروتمون یا خیسه، یا خودمون رو منفجر میکنه.


دقیقا، چرا نمیذارین این زخم بسته شه، چرا هی تف می کنین توش؟

۰۶ بهمن ۱۳:۵۵ کلمنتاین ‌‌
چیزی که عجیبه اینه که حتی اگه هواپیمارو نمیزدن هم این کارنامه انقدر سیاه و ننگین بوده که جایی برای دفاع نذاره. اما هنوز هستن کسایی که فکر میکنن اگر ثابت کنن مثلا هک شدنی صورت گرفته یا هرچی از این دست، این حکومت قابل دفاع میشه. در حالیکه تنها به تعداد جنایتکارا اضافه میشه.

اگه اون روز اول که ایران گفت همکاری می‌کنیم و چیزی برای پنهان کردن نیست، اثبات می کردن که هک شده، آره، شاید؛ ولی حالا که از چپ و راست دروغ میریزن تو قضیه و سنگ میندازن جلوی پای حقیقت، دیگه اگه خود ترامپ هم اومده باشه ایران که اون موشک رو شلیک کنه، فقط میشه خاک ریخت به سر همه شون.

۰۷ بهمن ۱۰:۴۵ دامنِ گلدار
من متأسفم که حالت اینقدر بده. نمی‌دونم چه کمکی از دستم برمیاد واقعا.

خودمم نمیدونم چه کنم مونا جان. سرت سلامت.

سلام و درود شباهنگ
اون لیست شروع طولانی تر از این چندتا اسم هست 😢
وقتی ادعــــــــــــــــــــــــــــــا و نــــــادانی و حـــــــــــماقت دست بدست هم بشن 😔
شاهد اینگونه افتضاحات باید بود
ی فیلمی هم از سخنرانی دختر سلیمانی و فرزند (ده دوازده ساله) یکی از کشته شده های صانحه رو دیدم ک چشمامم رو خیس کرد

حاجی زاده گفت ک همون روز ب مسئولان بالاتر خبر داده
مسئولان رده ی بالا
دفتر رهبری و رهبر
رئیس جمهور
شورای عالی امنیت
فرمانده کل سپاه
و .....
سپاه نمیخاسته گردن بگیره ک آقای روحانی(حسن کلیددار) از سپاه میخاد ک حقیقت رو اعلام کنن وگرنه استعفا میکنه و ۷۲ ساعت پس از سقوط هواپیما آقای خامنه‌ای قدم پیش می‌ذاره و ب سپاه دستور می‌ده تا "خطای مهلک" خودشون رو تصحیح کنن و حاجی زاده اومد اقرار کرد

فکر میکنی چیزی هم عوض میشه ؟
ایامت بی استرس باد

شباهنگ نیستم، جولیکم.

آقای روحانی اگه مرده همین الان استعفا بده که اینقدر با سنگ اندازی جلوی تحقیقات روان ما رو نخراشن. آقای خامنه ای اگر به بند کفشش بود روز اول به جای پیروزی بزرگ، انتقام سخت کردن، یه تسلیتی واسه هواپیما میگفت. نه که سه روز بعد تازه قدم پیش بذاره که بیاین اعلام کنین. افسانه هایی که درمورد قلب های طلای کمیاب در حکومت میگن چطوری باورتون میشه؟ من سختمه باورم بشه.

روا باشد ک ناری برفروزی
تو جانان را ب بُرنایی ببخشای (همینطوری)

پوزش میخام ! 😳 😳 جولیک !
من خیلی وقته چیزهایی رو هم ک با چشمام میبینم رو باور نمیکنم دختر !😆 چ برسه ب حرف های(یک مشت دین فروش رو) 😁

https://www.aparat.com/v/JBClI

با ســــــرمـــــا چطوری ؟ همه چی روبراهه ؟

نه بابا رواله. یه بنده خدایی بود تو بلاگ، من و شباهنگ رو با هم اشتباه می گرفت، از بعدِ اون پستی که من در قالبِ شباهنگ نوشتم فکر میکرد هردومون یه نفریم. فکر کردم باز اونجوری شده!

سرد نیست به اون صورت، امروز منفی سه بود. گلوبال وارمینگ ما رو هم گرفته.

این فیلمه چه چیز مریضی بود. :|

۰۸ بهمن ۰۶:۳۳ دُردانه ⠀
@جانان
ضمن عرض سلام و ادب و احترام، شباهنگ من بودم. خب؟ :))

هنوز اثرات اون پستی که به جات نوشتم در سراسر وبلاگستان هویداست.

۰۸ بهمن ۰۷:۰۵ دُردانه ⠀
@جانان
ببین تفاوت من و جولیک مثل تفاوت بویینگ و کروزه. اشتباه نزن :دی

پس فردا درمیاد میگه هکش کردن!

احتمالن اون مخاظبت ک این فکر رو میکرده ..... بوده (خودت جایگزین کن) 😆
یا حالش مثل من خوب نبوده و هیپوتالاموس مغزش قاط زده بوده 😔 نارسایی نورونی پیدا کرده
@ دُردونه

داشتم وب تو رو میخوندم و تو فکر پاسخی ک نوشته بودی و موجب شد سارا بنده خدا رو با آی دی تو خطاب کنم
این سوتی رو نمیحام بگم تقصیر تو بود "ولی تقصیر تو بود" 😁
😁😆😁 تشبیه بوئینگ و کروزت هم عالی بود 😆😁😆
هر نیم ساعت میای بیان ی دور میزنی و میری ی چایی برا خودت میریزی 😆 خسته نباشی هم بخودت میگی

فکر کنم همین روال بری جلو آخر بهمن از اون کتاب پونصد صفحه نخونده داری 😢




من فکر کردم واقعا کامنتت برا شباهنگ بوده اشتباهی برا من فرستادی، رفتم بهش گفتم شیخ بیا برات تو وبلاگ من کامنت گذاشته‌ن!

۰۸ بهمن ۱۲:۴۷ دُردانه ⠀
@ جانان

نه بابا سارا خودش اومد گفت اینجا یکی اشتباه زده :))
خدایی دیگه انقدرام بی‌کار نیستم خودجوش بیام کامنتای ملتو مرور کنم بگردم ببینم کی اسممو آورده. خیلی هنر کنم پنل خودمو چک می‌کنم کامنتامو جواب می‌دم.
صفحۀ 626 ام. 800 تاست.

هشتصد تا کامنت نخونده داری؟

۱۰ بهمن ۰۲:۴۶ چوگویک ...
چقدر غم داشت پستت...
کاش دنیا از جانیا پاک میشد

کاش کره زمین از صفحه هستی محو میشد بابا.

۱۴ بهمن ۱۱:۵۴ 🌸یـ اس
این اتفاق فاجعه ی دردناکی بود ...

ما فاجعه دردناکی هستیم!

۱۵ بهمن ۲۲:۰۷ دُردانه ‌‌
نه
دارم کتاب می‌خونم
اون هشتصدتاییه تموم شد
یه سیصدتایی هم تموم شد
الان با یه ۵۴۱ صفحه‌ای درگیرم
چرا اینقدر پست بعدی که نوشتی خوب بود؟!!

:)

۰۲ ارديبهشت ۱۷:۳۲ یک درونگرای خل و چلِ لعنتی
از زمانی که خانوم ویرگول بودی میخوندمت. وقتی تصمیم گرفتی دیگه ویرگول نباشی گمت کردم. دی 97 پلاکت رو کاملا اتفاقی پیدا کردم و شروع کردم به خوندن آرشیو و همراهت شدم تا امروز. طی بیش از یک دهه وبلاگ‌خوانی اومدن و رفتن خیلیا رو دیدم. اما تو برام همیشه یه علامت سوال بودی. نمیفهمم چطور ممکنه یه آدم انقدر شبیه به من باشه؟ چطور ممکنه حتی سیر اتفاقات زندگیش مشابه من باشه؟ و حتی همسن من باشه؟
برام عجیب و گاهی ترسناکه!!
من زیاد اهل نوشتن و حرف زدن نیستم، فقط خواستم بدونی تنها نیستی.

:)

وااای داریم کجا زندگی می کنیم!!

چرا با دو تا اسم کامنت می‌دی؟

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
پلاکت پیشرفته: https://t.me/commaButBetter
دستچین از بلاگستان
آرشیو دست‌چین
نور خدا
سیاه و سفید
مغازه‌ی خودکشی
عشق، زخمِ عمیقی که هرگز خوب نمی‌شه...
رقص ناامیدی
آب جاری
If Social Media Hosted a Party
کادر درمان
دوستت دارم پس به تو آسیب میزنم
تماشاگر
باز و بسته کردنِ یک در
پینوکیو
People help the people
رنج «سکوت» : اقلیت بودن
تگ ها
بایگانی
پیشنهاد وبلاگ
رویاهای کنسرو شده
روزهای زندگی یک مسافر
نیکولا
پرسپکتیو
حبه انگور
اعترافات یک درخت
میلیونر زاغه نشین
از چشم ها بخوانیم
درامافون
جیغ صورتی
خودکار بیک
خیالِ واژه
در گلوی من ابرِ کوچکی‌ست
هذیانات
کافه کافکا
برای هیولای زیر تختم
پنجره می چکد
در من نهفته گویا، یک دایناسور خوب!
زلال؛ مثل چشمه، مثل اشک
آشتی با دیونیسوس
دامنِ گلدارِ اسپی
همیشه تنها
کوچ
بوسیدن پای اژدها
هویج بنفش
حمیدوو برگ بیدوو
اوایل کوچک بود
آراز غلامی
Meet me in Montauk
یادداشت های یک دختر ترشیده
Mahsa's moving castle
تویی پایان ویرانی
قالب: عرفان و جولیک بیان :|