خواندنی‌های این‌روز‌ها (۲)

از اینستاگرام یاسین حجازی:

محبوبِ من،

تو که نیستی، فقط برایمان «از» مانده وُ «خون» وَ کسره‌ای به نازکای تارهای مو وَ «جوانان». بعدِ «جوانان» دیگر هیچ کلمهٔ مشترکی نداریم. ایستادیم دو سوی خیابانِ بی چراغ. یک سو خواند: «از خونِ جوانانِ وطن»؛ سوی دیگر: «از خونِ جوانانِ حرم». خون میانمان روان بود. یک سو بیلبورد داشت از خونِ جوانانِ حرم؛ سوی دیگر وی‌پی‌ان که بگوید از خونِ جوانانِ وطن. یک سو هیچ اشتباه نداشت؛ سوی دیگر لابد همهٔ آنچه داشت اغتشاش. و میانمان جوی خیابان، جویْ لَبالب، خون داشت. خونی که دَلَمه نمی‌بست. جاری بود. نمی‌ایستاد. تو بگو: از خونِ ــ بالاخره ــ جوانانِ وطن یا خونِ جوانانِ حرم؟ مگر حرم جایی است بیرونِ وطن یا وطن جایی است بی حرم؟ مگر آنها که می‌روند حرم از خیابان نمی‌روند؟… این طوری‌هاست که ما حتّا کلمه هم بلد نیستیم وقتی تو نیستی. شبکهٔ پویا کارتونش را قطع کرد؛ پخشِ زنده از بیمارستانِ شیراز: مجری می‌گوید: «جالبه بدونید کوچولوهای عزیز که بینِ زخمی‌ها دو کودک هم…» نه. جالب نیست. جالب نیست که کلمه بلد نیستیم محبوبِ من. از پدرتان* پرسیدند: «سخت‌ترینِ آفریدگانِ خدا چیست؟» پدرتان گفت: «ده چیز است که سخت است: کوه‌های بلند؛ و آهن که بدان کوه کَنند؛ و آتش که آهن را خورَد؛ و آب که آتش را خورد؛ و ابرها که حاملانِ آب‌اند؛ و باد که محرّکِ ابر؛ و آدم که مسخِّرِ باد؛ و مستی که بر آدم غلبه کند؛ و خواب که بر مستی غلبه کند؛ و غم که بر خواب.» پدرتان گفت: «سخت‌ترین آفریدهٔ خدا غم است.»

این روزهای سخت کجایی؟ ما فقط «از» برایمان مانده. «جوانانِ» پاراگرافِ قبل بس که «خون» از تنشان رفت، دیگر به این پاراگراف نرسیدند.

لطفاً نزدیک‌تر بیا.
بیا و‌ کلمه برایمان بیاور.
همین.


* علی بن ابیطالب: الغارات، ج ۱، ص ۱۸۲


پی‌نوشت: متین عزیز کامنتتون رو دریافت کردم ولی چون عضو بیان نیستین نتونستم جواب بدم. ممنونم از شفاف‌سازی‌تون. :)

۲۰ لایک
اگر پدری هم بشناسند...
۰۹ آبان ۱۷:۵۴ .. میخک..
کاش یه چند روز جریان زمان و سیل حوادث متوقف میشد. تا ماها هم رو ببینیم. باهم حرف بزنیم. دست هم رو بگیریم. هم رو پیدا کنیم. بعد هرچی میشد میشد.
هرچند اون موقع هم ضرورتی برای گرفتن دست هم حس نمی‌کردیم و میگفتیم مگه چی میخواد بشه، سیل و طوفان و... کجا بود....
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
پلاکت پیشرفته: https://t.me/commaButBetter
دستچین از بلاگستان
آرشیو دست‌چین
نور خدا
سیاه و سفید
مغازه‌ی خودکشی
عشق، زخمِ عمیقی که هرگز خوب نمی‌شه...
رقص ناامیدی
آب جاری
If Social Media Hosted a Party
کادر درمان
دوستت دارم پس به تو آسیب میزنم
تماشاگر
باز و بسته کردنِ یک در
پینوکیو
People help the people
رنج «سکوت» : اقلیت بودن
تگ ها
بایگانی
پیشنهاد وبلاگ
رویاهای کنسرو شده
روزهای زندگی یک مسافر
نیکولا
پرسپکتیو
حبه انگور
اعترافات یک درخت
میلیونر زاغه نشین
از چشم ها بخوانیم
درامافون
جیغ صورتی
خودکار بیک
خیالِ واژه
در گلوی من ابرِ کوچکی‌ست
هذیانات
کافه کافکا
برای هیولای زیر تختم
پنجره می چکد
در من نهفته گویا، یک دایناسور خوب!
زلال؛ مثل چشمه، مثل اشک
آشتی با دیونیسوس
دامنِ گلدارِ اسپی
همیشه تنها
کوچ
بوسیدن پای اژدها
هویج بنفش
حمیدوو برگ بیدوو
اوایل کوچک بود
آراز غلامی
Meet me in Montauk
یادداشت های یک دختر ترشیده
Mahsa's moving castle
تویی پایان ویرانی
قالب: عرفان و جولیک بیان :|