مورد عجیب آقای دان چری

هر سال در سال‌گردِ پایانِ جنگِ جهانیِ اول، کانادایی‌ها در کنار مردمِ برخی کشور‌های دیگه، به لباسشون سنجاقِ گلِ شقایق می‌زنن، تا نشون بدن به یادِ سربازانی که توی این جنگ جونشون رو از دست دادن، هستن. اجباری در کار نیست، ولی چیزیه که اگه رعایت بشه بازخورد مثبت می‌گیره، و به خصوص نسل‌های مسن‌تر روش کمی حساسن.

این تاریخ، که بهش «روزِ یادبود» گفته می‌شه، از قضا، می‌خوره به فصلِ هاکی. ورزشی که برای کانادایی‌ها مثل فوتبال و کشتیه برای ما. از سال 1982، یک برنامه تلویزیونی طی فصل هاکی پخش می‌شه تو مایه‌های نود، به اسمِ Coach's Corner. این برنامه دو تا مجری داره که یکیشون، آقایِ دان چریِ محبوبه. قبلا هم بازیکن بوده هم مربی، برای کت‌و‌شلوار‌های رنگارنگِ عجیب‌غریبش و زبونِ تندش شهره‌ست، و محبوبیتش بین هاکی‌باز‌های کانادا چیزیه فراتر از محبوبیتِ عادل فردوسی‌پور. بیش از سی سال برنامه‌ روی شاخِ زبونِ تندِ ایشون چرخیده، و برای چند نسل از مردم کانادا، هاکی با آقای دان چری گره خورده.


نهم نوامبر پارسال، که دو روز قبل از روز یادبوده، صحبتِ دو تا مجریِ Coach's Corner از این شاخه به اون شاخه پرید، رسید به سنجاق‌های شقایق، و آقای چری که گویا از قبل دلِ پری داشت، یهو با حرارت شروع کرد به صحبت کردن در مورد این‌که هر سال تعداد آدم‌هایی که سنجاق شقایق دارن، کمتر می‌شه، و توی تورنتو که شهر بزرگیه هیچ‌کس سنجاق نمی‌زنه، در حالی که توی شهر‌های کوچیک همه به این سنت پایبندن.


آقای چری رو کرد به دوربین و با تحکم گفت «این آدم‌ها، به کشور ما میان، حالا واسه هر چی، عاشق سبک زندگیِ ما هستید، از شیر و عسلِ ما  لذت می‌برید، حداقل [کاری که در قبالش می‌تونید بکنید اینه که] می‌تونید چار پنج دلار خرج کنید یه سنجاق شقایق بخرید بزنید به لباستون. این آدم‌ها به خاطر سبک زندگی‌ای که شماها الان دارید باهاش حال می‌کنید کشته شدن. هزینه‌ش رو اونا دادن، بیشترین هزینه‌ای که آدم می‌تونه بده، جونشون رو.»

آقای چری نگفته بود «شما مهاجر‌ها»، گفته بود «شماها...که به کشورِ ما میاید». اما طبیعی بود که برداشتِ خیلی‌ها از حرفش، این باشه که داره مهاجرا رو می‌کوبه. خبرنگار‌ها ریختن سر آقای چری تا ببینن چه دفاعی داره از خودش بکنه، و آقای چری گفت من حرفم رو زدم، نه معذرت می‌خوام نه کوتاه میام، همینه که هست. اگر ذره‌ای امید وجود داشت که آقای چری یه متن آبکی عذرخواهی منتشر کنه، دو هفته از آنتن دور باشه و بعد برگرده، همونم به باد رفت. 

پس‌فردای اون روز و در پی ترکیدن خطوط تلفن برنامه با تماس‌های اعتراض‌آمیزِ مخاطبین، آقای چری که قبلا بلوا‌های بزرگ‌تری به پا کرده بود، از برنامه اخراج شد و کانادا به هم ریخت.


آدم‌ها سی سال هر هفته تلویزیون رو روشن کرده بودن که دان چری رو ببینن. سی سال با دوستاشون در موردِ کت‌و‌شلوارِ روزِ قبلِ دان چری حرف زده و خندیده بودن. سی سال هاکی رو با تحلیل‌های دان چری داده بودن پایین. حالا یهو آقای دان چری اخراج شده بود و یه قسمتِ بزرگ از زندگیشون رو با خودش کنده و برده بود.  مالکِ برنامه متنی منتشر کرد و توضیح داد که چیزی که آقای چری گفته، ارزش‌های این برنامه رو بازتاب نمی‌ده، بنابراین با احترام به ایشون و با تشکر از زحمات 40 ساله‌شون، ما علاقه‌ای نداریم چنین شخصی به نمایندگی از ما روی آنتن بره. 

و خب، این باعث شد خونِ مردم بیشتر به جوش بیاد. 

آدم‌ها شروع کردن به دست‌و‌پا زدن، فلسفه بافتن، اسم بردنِ مزایای دان چری برای هاکی، و طبیعتا در این بین، عده‌ای هم پای آزادیِ بیان رو وسط کشیدن. «پس آزادیِ بیان چی می‌شه آقای سی‌بی‌سی؟ سرزمینِ دموکراسی چی می‌شه؟ ما چه فرقی با کره جنوبی داریم اگه یه مجریِ محبوب نتونه نظرش رو بگه؟»


از زبونِ جیمز تورک، رئیس مرکز آزادی بیان دانشگاه رایرسون، پاسخ می‌دم. 

قضیه این‌طوری نیست که من آزادم هر چی بخوام بگم، تا جایی که قانون جلوی من رو نگرفته. قانون اولین خط قرمزی نیست که رد می‌کنید، آخرینشه. عواقب صحبت‌های شما می‌تونه متوجه روابط شخصی‌تون، یا روابط کاری‌تون بشه و روشون تاثیر بذاره. با وجودی که صحبت آقای چری ذیلِ جرائم نژاد‌پرستانه/نفرت‌پراکنی قرار نمی‌گیره، و بنابراین حرفش پیامدِ قانونی براش نداره، نحوه بیان کردنش نفرتِ شخصی ایشون رو بروز می‌داد، و سازمانی که ایشون رو استخدام کرده موظف نیست نقطه نظراتِ شخصیِ ایشون رو بربتابه. دان چری حق داره این حرف‌ها رو به اعضای خانواده‌ش بگه، تو خیابون بگه، یه عده رو دور خودش جمع کنه و بگه؛ اما همون حرف زمانی که روی آنتن گفته می‌شه، جا رو برای اعمال نظر مالک برنامه باز می‌ذاره. می‌تونه به نظرِ مالک برنامه‌ش توهین‌آمیز بیاد و در نتیجه‌ش ایشون تصمیم بگیره ارتباطش رو با مجری قطع کنه. 


آزادیِ بیان کارتِ out of jail مونوپولی نیست که شما رو به شکلی جادویی از روبرو شدن با عواقبِ کارتون نجات بده. دان چری نظرش رو بیان کرد، بابتش به زندان نرفت، ممنوع‌التصویر نشد، تبعیدش نکردن، و این معنیِ واقعیِ آزادیِ بیانه. آزادیِ بیان می‌گه شما حق طبیعیتونه که بتونید نظر شخصی داشته باشید، و بدون ترس بیانش کنید. اما آزادیِ بیان به معنیِ آزادی از عواقبِ اون‌چه بیان کردید، نیست. نمی‌گه این حق طبیعی شما و وظیفه دیگرانه که فارغ از محتوا و کیفیتِ حرفتون، یه تریبونِ چند میلیون مخاطبی در اختیارتون قرار بگیره. شما حق دارید نظراتتون رو اعلام کنید، و آدم‌ها حق دارن بهتون جواب بدن و باهاتون مخالفت کنن. آدم‌ها حق دارن بابت چیزی که گفتید ارتباطشون رو با شما قطع کنن، از کار برکنارتون کنن، تصمیم بگیرن دیگه شما رو به جمعشون راه ندن، و شما وظیفه دارید مسئولیتِ چیزی که گفتید رو به گردن بگیرید، عواقبش رو بپذیرید، حق واکنش دادنِ بقیه رو به رسمیت بشناسید. و اگر حرفی که می‌زنید برای جامعه خطرناک باشه، اون‌جا تازه سر و کارتون به قانون می‌افته.


***

برنامه Coach's Corner بعد از نزدیک به 40 سال روی آنتن رفتن، یک هفته بعد از این اتفاق کلا تعطیل شد. 


دان چری از حق آزادی بیانش برای بیان کردنِ نظرات مشعشعش استفاده کرد، صاحب‌کارش تصمیم گرفت دیگه تریبونش رو در اختیار کسی که این نظرات رو داره قرار نده، و جوانان سفید مفیدِ کانادایی بار دیگر یاد گرفتن: «حق آزادی بیان به من مجوز نمی‌ده عوضی باشم.»

۲۵ نظر ۳۲ لایک
پلاکت پیشرفته: https://t.me/commaButBetter
دستچین از بلاگستان
آرشیو دست‌چین
نور خدا
سیاه و سفید
مغازه‌ی خودکشی
عشق، زخمِ عمیقی که هرگز خوب نمی‌شه...
رقص ناامیدی
آب جاری
If Social Media Hosted a Party
کادر درمان
دوستت دارم پس به تو آسیب میزنم
تماشاگر
باز و بسته کردنِ یک در
پینوکیو
People help the people
رنج «سکوت» : اقلیت بودن
تگ ها
بایگانی
پیشنهاد وبلاگ
رویاهای کنسرو شده
روزهای زندگی یک مسافر
نیکولا
پرسپکتیو
حبه انگور
اعترافات یک درخت
میلیونر زاغه نشین
از چشم ها بخوانیم
درامافون
جیغ صورتی
خودکار بیک
خیالِ واژه
در گلوی من ابرِ کوچکی‌ست
هذیانات
کافه کافکا
برای هیولای زیر تختم
پنجره می چکد
در من نهفته گویا، یک دایناسور خوب!
زلال؛ مثل چشمه، مثل اشک
آشتی با دیونیسوس
دامنِ گلدارِ اسپی
همیشه تنها
کوچ
بوسیدن پای اژدها
هویج بنفش
حمیدوو برگ بیدوو
اوایل کوچک بود
آراز غلامی
Meet me in Montauk
یادداشت های یک دختر ترشیده
Mahsa's moving castle
تویی پایان ویرانی
قالب: عرفان و جولیک بیان :|