لطفا بیاید منو قانع کنید که چرا باید دلمون برای اسنیپ بسوزه؟ چرا باید کوچکترین نظر مثبتی به اسنیپ داشته باشیم؟ چه چیزی باعث میشه اسنیپ از لوسیوس مالفوی، از بلاتریکس لسترنج، بهتر باشه؟ :|
لطفا بیاید منو قانع کنید که چرا باید دلمون برای اسنیپ بسوزه؟ چرا باید کوچکترین نظر مثبتی به اسنیپ داشته باشیم؟ چه چیزی باعث میشه اسنیپ از لوسیوس مالفوی، از بلاتریکس لسترنج، بهتر باشه؟ :|
از کاراکتر هری یا از کتابش؟
شما خیلی برای این جهان زیادی نرم و لطیفی. :))
یاللحیره:))
[هاگرید در پسزمینه بیصدا گریه میکند]
هدفشم آخه شکست دادنِ ولدمورت و برقراری صلح و برابری نبود. صرفا میخواست انتقام عشق خودشو بگیره از یکی. حالا هر کی. :))
:دی
خب اصلا ما چرا باید همذاتپنداری کنیم با آدم بدهای قصه؟ :دی مجبور که نیستیم. :دی
هیچی. :دی
بابا شما خیلی مهربونین همهتون. دلتون برا مالفوی هم میسوزه. :))
البته که نباید خودش رو به نحوی مقصر میدونست، مرتیکه مقصر بود.
دهه هشتادی های جمع؟ عایا؟ :دی
شما دانشت از طریق دیدن هری پاتر کسب شده؟ اگه اینطوره فاقد اعتبار لازمه. :دی
چرا اینکه یکی شجاع باشه ولی کینهای و بیرحم و خودشیفته و نفرتانگیز باشه خوشگله اونوخ؟ :| ولدمورتم همه اینا رو بود. اگه یه عشق گمشده/کشتهشده داشت باید دلمون براش میسوخت؟ :|
حس میکنم اینکه داستان اسنیپ رو به صورت غیرخطی براتون تعریف کردهن باعث شده که دلتون براش بسوزه. وگرنه اگه اینجوری تعریف میشد: روزی روزگاری پسری بود به نام اسنیپ، که پدر ماگلش مادر جادوگرش رو میآزرد. پسر عاشق دختر همسایه شد که از قضا او هم جادوگر بود. این دو با هم به هاگوارتز رفتند اما در گروههای جداگانهای افتادند. دو تا از همگروهیهای دختر پسر رو میآزردند. علاقه اسنیپ به انتقام از این دو، باعث شد که تا سال چهارم تحصیلشان در هاگوارتز، اسنیپ عضو گروهی از اسلیترینیها شود که تفکرات ماگلستیزانه داشتند، و بعدا همه به ولدمورت پیوستند. در سال پنجم تحصیل، اسنیپ وسط حیاط مدرسه دختر رو گندزاده (خونلجنی؟) خطاب کرد و دختر رابطهاش رو با او قطع کرد. بعد از فراغت، پسر به مرگخواران ولدمورت پیوست و به سرعت نزد لردسیاه عزیز شد (نکته: مادر هری وقتی مرد 21 سالش بود، که یعنی اسنیپ در ماکزیمم 4 سال تونسته مرگخوار برجستهای بشه). پیشگویی سیبل تریلانی در مورد کسی که لردسیاه رو شکست خواهد داد، توسط اسنیپ به دست ولدمورت رسید. وقتی مشخص شد که این شخص یا هری خواهد بود یا نویل، و ولدمورت بین این دو هری را انتخاب کرد، اسنیپ تقاضا کرد که ولدمورت از جان دختر مورد علاقهاش بگذرد (نه فرزندش، نه شوهرش، فقط خودش؛ انگار که اگر همه چیزِ کسی رو ازش بگیری، اما خودش زنده بمونه، ممنونت خواهد بود و برمیگرده پیشت عاشقت میشه). ولدمورت هم پذیرفت، اما اسنیپ محض احتیاط از دامبلدور هم تقاضای کمک کرد. بعد از مرگ پدر و مادر هری، اسنیپ که به دامبلدور قول داده بود تا از هری حفاظت کند، قولش را نشکست، اما جایی که میتوانست و قوانین مدرسه اجازه میداد، هری و نویل و دوستانشان را مورد آزار و سوءاستفاده روحی قرار داد. در انتها هم هرگز بابت یتیم کردنِ پسرِ عشقِ سابقش متاسف نبود و از اعمالش به عنوان یک مرگخوار ابراز پشیمانی نکرد، فقط دلش برای دختره ماگلزادهای که در یازده سالگی عاشقش شده بود تنگ ماند. پایان.
این کامنت. هزاران بار این کامنت اصن.
جمله آخرتو دوست داشتم پس باهات بحث نمیکنم :)))
راستش من اصن تا وقتی حرفِ جیمز پاتر نشه یادم نیست جیمز پاتری هم وجود داشته :))))
ای بابا. :)))
خیر! :))