خواندنی‌های این روز‌ها (۳)

از کانال تلگرام هذیون

اون اوایل یه نفر یه ویدئو ساخته بود و توش از مردمی که هنوز میترسیدن که «یک قدم» جلو بیان میپرسید خط قرمز شما چیه؟ چون هرکسی یه خط قرمزی داره. یه چیزی وجود داره که خونش رو به جوش بیاره. یه چیزی وجود داره که براش اهمیت زیادی داره. مثلا یک نفر طرفدار حقوق حیواناته. نمیتونه ببینه پیروز منقرض میشه یا یه شکارچی درنای امید رو میزنه یا «سگ‌های بی‌گناه ممنوعه» به گلوله بسته میشن. یک نفر ممکنه خط قرمزش محیط زیست باشه. از دیدن خشک شدن دریاچه‌ی ارومیه اعصابش بهم بریزه. یا از شنیدن خبر سوختن درخت‌های جنگل‌‌های گلستان. بعضی‌ها از حقوق سالمندان دفاع می‌کنن چون اعتقاد دارن بعد از یه عمر زندگی با عزت نباید توی اون سن پشت ماشین‌های اسنپ و تپسی درحال عوض کردن دنده باشن که زندگیشون بچرخه. یک نفر ممکنه دیدن رنج کارگرها خط قرمزش باشه. تحمل نکنه که ریختن معدن باعث مرگشون بشه یا توی هفت تپه دستگیر بشن چون به وضعیتشون اعتراض دارن. گروهی از مردم نگران دانشجوهای کشورن. نمی‌تونن ببینن که قشر جوون یا توی زندانه یا اون طرف مرز توی کشورهای غریب فقط چون دلش می‌خواد یه روزی یه زندگی بهتر داشته باشه. بعضی‌ها به وضعیت اقتصادی یه کشور اهمیت میدن. بعضی‌ها به آثار باستانی و تاریخش. بعضی‌ها حقوق زنان براشون مهمه. تجاوز و دست‌درازی و آزارشون رو نمیتونن ببینن. بعضی‌ها حقوق اقلیت‌های مذهبی براشون اهمیت داره. یه عده نگران وضعیت مهاجرایی هستن که از کشور‌های اطراف میان. یکی ممکنه اشک یه مادر خون بشه جلوی چشمش. یکی ممکنه غم یه پدر رو تحمل نکنه. یکی ممکنه مرگ بی‌‌دلیل یه جوون خط قرمزش باشه. یکی دیگه کودک‌همسری، کودک‌آزاری‌، کودک‌کار، کودک‌کشی… کودک‌کشی… کودک‌کشی، کودک‌کشی…
من نمیدونم هر کدوم از شما، هر کدوم از ما، کدوم دسته از این آدماییم فقط می‌دونم هر کدوم، هرجا که هستیم، هر آرمان و اعتقاد و آرزویی که داریم زیر پای جمهوری کثافت اسلامی له شده. از هر خط قرمزی که تصورش رو بکنیم رد شده. پس لطفا «هرکس، هرکجا که ایستاده٫ برای دریده نشدن بیشتر خط قرمز خودش هم که شده، یک قدم بیاد جلوتر!»

۱ نظر ۱۸ لایک

بی‌ارزشی

رییس مستقیمم اوکراینیه و دو هفته یه بار باهاش جلسه دو‌نفره دارم. اون از باباش می‌گه که همون هفته اول حمله روسیه به اوکراین، برگشته اونجا که اگه لازمش داشتن اسلحه دست بگیره ولی چون سنش بالاست فرستادنش خونه. من از بابام‌اینا می‌گم که هنوز نتونسته‌م براشون فیلترشکن بریزم و هیچکدومشون بلد نیستن با تور و پراکسی کار کنن، شبی دو شبی یه بار ده دقیقه می‌تونن از یه سوراخی وصل شن به من و خبر بدن که زنده‌ان. اون از تجمع‌های آخر هفته تورنتو می‌پرسه، من از خرسون که آزاد شده. اون از دست سازمان ملل حرص می‌خوره، من از دست رسانه‌های خارجی.

این وسط یه سری محمدقاسم و مشکات‌الزهرا هم از موشک خوردن بابای اون و تیر خوردن دوستای من خوشحالن، که به خدا اگه شما فهمیدین فازشون چیه و چی به اونا می‌ماسه، ما هم فهمیدیم.

۸ نظر ۱۲ لایک

چون من واقعا نمیفهمم!

کاش یک نفر به من توضیح بده که آیا الان یک گروه مسلح در سطح خیابان‌های کشور مشغول کشتن بسیجی‌هاست و هنوز مشغول پیشروی به داخل خاک ایرانه، یا این‌که یک عده دست خالی موفق به کشتن چندین نفر نیروی مسلحِ آموزش‌دیده در مقتدر‌ترین کشور جهان شده‌ن. یا روایت سومی وجود داره که عقل من بهش قد نمی‌ده و متوجه نمی‌شه جریان چیه.
یعنی یک نفر به من توضیح بده چطور می‌شه که همزمان اعتراض‌ها اندک و سه درصدیه و شایان توجه نیست، در عین حال اون‌قدر وسیعه که طرف مقابل یک دونه هم کشته نمی‌ده ولی همین‌طور چپ و راست بسیجی کشته می‌شه. همزمان معترضین یک عده‌ی قلیلی هستند که از خارج اومده‌ن و پول گرفته‌ن که اغتشاش کنن و اکثر مردم در آرامش و خرسندی هستن، ولی اینترنت کند و نیمه‌قطعه و نصف فضای مجازی فیلتر شده برای مقابله با همون بیست-سی‌تا خارجی. همزمان همه حامی نیروی انتظامی و خواهان جمع شدن اغتشاشاتن، ولی دیجیکالا و میهن باید بیانیه بدن که چرا ما رو تحریم کردین، به خدا ما به نیروی انتظامی کمک نمی‌کنیم، ما سرمون تو کار خودمونه.

#جدی
۱۰ نظر ۱۸ لایک

باتلاق فعلی معایبی دارد ولی گل و لای هنوز به زیر گلوی من نرسیده. پس تا هوا برای تنفس هست، از ترس تمساحی که شاید در ساحل منتظرم باشد دست و پا نخواهم زد.

امروز پستی خوندم که نویسنده‌ش ادعای اقتصاددان بودن نداشت، بلکه به سواد رسانه‌ای خودش می‌بالید. برداشتی که من از پست کردم، اینه که نگارنده معتقد بود درسته که حکومت فعلی کاستی‌هایی داره، اما مردم ایران مطالعه‌ی عمیق ندارن و به رسانه‌های سطحی خارجی گوش می‌سپارن و انقلابشون از سر هیجانه، بی این‌که فکری پشتش باشه. برنامه‌ای برای بعدش ندارن و گزینه‌ی جایگزینی تو ذهنشون نیست. این قسمت رو عینا از پست نقل می‌کنم: 

"وقتی می‌توان با یک اتفاق مانند فوت مهسا امینی، چنین جرقه‌ای ایجاد کرد که بخش قابل توجهی از مردم، سالها از محتوای سطحی استفاده کرده باشند. مردمی که واکنش‌های هیجانی، احساسی و در لحظه را به فکرورزی، بررسی و صبوری ترجیح می‌دهند و به این فکر نمی‌کنند که بعدش چه می‌شود."


من خیلی به این پست فکر کردم. می‌دونستم که بخشی از صغراش درسته (بله، این‌که بعدش چی می‌شه نامعلومه و روی این‌که بعدش چی روی کار بیاد و چه‌جور حکومتی بر‌پا بشه اجماع وجود نداره) ولی چیزی توی ذهنم جور در نمی‌اومد و بعد از ساعت‌ها فهمیدم که چی.


فرض کنید امروز آمریکا حمله می‌کرد به ایران، تمام رجال سیاسی شناخته شده، قدیمی و جدید، وابسته به هر جناح سیاسی رو می‌کشت. هر کسی که کوچکترین سمتی داشت، هر گزینه‌ای که برای مدیریت ولو یک بقالی جنمی داشت، وسط میدان آزادی دار می‌زدن. بعد چند تا جک و جسیکا وارد می‌کرد که کشور رو اداره کنن. جک‌ها و جسیکا‌ها در اولین قدم فرمان می‌دادن تا چهل سال سال هر نوزاد پسری که دنیا اومد دو سال تحویل آمریکا بشه و هر نوزاد دختری که دنیا اومد بنا به صلاحدید خودشون کشته بشه. دستور می‌رسید که همه‌ی زن‌ها باید لخت تردد کنن و آرایش برای مرد‌ها اجباریه. جنیفر‌ها و جان‌ها می‌تونن به جان و مال و ناموس هر ایرانی‌ای که دوست داشتن دست‌درازی کنن و هر کس شکایتی داره باید به همون آمریکایی‌ها شکایت ببره. یکی یکی! یابو برتون نداره، اگر چند نفر جمع شن که با هم شکایت کنن، جونشون پای خودشونه.

تو این شرایط، مردم که طبیعتا ناراضی هستن، اما یک قاسم از میان مردم بر‌می‌خیره و می‌گه ای هم‌وطنان، درسته که حکومت فعلی کاستی‌هایی داره، اما اگه جک و جان و جسیکا و جنیفر برن، گزینه‌ی ما برای بعدش چیه؟ هر کسی که ما می‌شناختیم و کارنامه اجرایی داشته کشته شده و جنازه‌ش داره تو میدون آزادی تاب‌تاب می‌خوره. بهتره به جای این‌که عجول باشیم و هیجانی رفتار کنیم، فعلا صبر کنیم تا شاید بتونیم با مدارا و گفتگو اصلاحشون کنیم. بیاید برای شروع به جای گشتن تو اینستاگرام، کتاب بخونیم و دانشمون رو عمیق کنیم.


عجیبه، نیست؟


تو شرایطی که ظلم این‌قدر کارتونی عظیمه، خیلی واضحه که چرا این حرکت قاسم عجیب و دور از انتظاره. قاسم پیشنهاد می‌ده حالا که نمی‌دونیم بعدش چی می‌شه، با ظلم کارتونی فعلی بسازیم. حالا جهنم ضرر، می‌خوایم بریم سر کار یه گوشواره هم بندازیم اتفاق بدی نمیفته. مرگ دست خداست، چهار‌تا دخترمون کشته بشه زمین به آسمون نمیاد که. بهتر از اینه که این ظالما برن و بعدش ما بمونیم بی‌پناه، هیچ‌کس نباشه بر ما حکمرانی کنه.


اما تو دنیای واقعی ظالما این‌جور واضح دور خودشون رو با هایلایتر فسفری خط نمی‌کشن که توجه شما رو به ظلمشون جلب کنن. تو دنیای واقعی ظالم کاری می‌کنه که قاسم بپذیره این‌که آدما رو تو خیابون بگیرن و ببرن واسه لباسشون روزمره‌س. این‌که یک‌نفر تو بازداشت بمیره و آدمایی که جمع شده‌ن دور بیمارستان تا ازش خبر بگیرن رو با کتک بگیرن و ببرن بخشی از طبیعت خاورمیانه‌ست. مرگ یک دختر بیست و دو ساله سر هیچ و پوچ، می‌شه "اتفاق". خشم و دادخواهی می‌شه "هیجان". تیر خوردن اون آدم‌های "هیجان‌زده" تو خیابون، جمع شدنِ هفت نفر مسلح دور یک معترض روی زمین افتاده و باتوم و شوکر خوردن تو سر و کله‌ش می‌شه "کاستی" و راه‌حل خلاصی از این ظلم و ستم می‌شه "مدارا".

۱۱ نظر ۱۲ لایک

خواندنی‌های این‌روز‌ها (۲)

از اینستاگرام یاسین حجازی:

محبوبِ من،

تو که نیستی، فقط برایمان «از» مانده وُ «خون» وَ کسره‌ای به نازکای تارهای مو وَ «جوانان». بعدِ «جوانان» دیگر هیچ کلمهٔ مشترکی نداریم. ایستادیم دو سوی خیابانِ بی چراغ. یک سو خواند: «از خونِ جوانانِ وطن»؛ سوی دیگر: «از خونِ جوانانِ حرم». خون میانمان روان بود. یک سو بیلبورد داشت از خونِ جوانانِ حرم؛ سوی دیگر وی‌پی‌ان که بگوید از خونِ جوانانِ وطن. یک سو هیچ اشتباه نداشت؛ سوی دیگر لابد همهٔ آنچه داشت اغتشاش. و میانمان جوی خیابان، جویْ لَبالب، خون داشت. خونی که دَلَمه نمی‌بست. جاری بود. نمی‌ایستاد. تو بگو: از خونِ ــ بالاخره ــ جوانانِ وطن یا خونِ جوانانِ حرم؟ مگر حرم جایی است بیرونِ وطن یا وطن جایی است بی حرم؟ مگر آنها که می‌روند حرم از خیابان نمی‌روند؟… این طوری‌هاست که ما حتّا کلمه هم بلد نیستیم وقتی تو نیستی. شبکهٔ پویا کارتونش را قطع کرد؛ پخشِ زنده از بیمارستانِ شیراز: مجری می‌گوید: «جالبه بدونید کوچولوهای عزیز که بینِ زخمی‌ها دو کودک هم…» نه. جالب نیست. جالب نیست که کلمه بلد نیستیم محبوبِ من. از پدرتان* پرسیدند: «سخت‌ترینِ آفریدگانِ خدا چیست؟» پدرتان گفت: «ده چیز است که سخت است: کوه‌های بلند؛ و آهن که بدان کوه کَنند؛ و آتش که آهن را خورَد؛ و آب که آتش را خورد؛ و ابرها که حاملانِ آب‌اند؛ و باد که محرّکِ ابر؛ و آدم که مسخِّرِ باد؛ و مستی که بر آدم غلبه کند؛ و خواب که بر مستی غلبه کند؛ و غم که بر خواب.» پدرتان گفت: «سخت‌ترین آفریدهٔ خدا غم است.»

این روزهای سخت کجایی؟ ما فقط «از» برایمان مانده. «جوانانِ» پاراگرافِ قبل بس که «خون» از تنشان رفت، دیگر به این پاراگراف نرسیدند.

لطفاً نزدیک‌تر بیا.
بیا و‌ کلمه برایمان بیاور.
همین.


* علی بن ابیطالب: الغارات، ج ۱، ص ۱۸۲


پی‌نوشت: متین عزیز کامنتتون رو دریافت کردم ولی چون عضو بیان نیستین نتونستم جواب بدم. ممنونم از شفاف‌سازی‌تون. :)

۲ نظر ۲۰ لایک

خواندنی‌های این روز‌ها

از اینستاگرام فاطمه علمدار:
من دوستان خیلی خیلی عزیزی دارم که عاشق جمهوری اسلامی هستند. باتوم دست نمیگیرند.کار فرهنگی میکنند.فیلم میسازند.اثر هنری خلق میکنند.اندیشه های رهبری را تحلیل محتوا میکنند و رویایشان این است که تا انقلاب مهدی از نهضت خمینی محافظت کنند.بزرگترین ترسشان این است که مثل خوارج فریب بخورند و در جریان فتنه ها دست از حمایت مولایشان بردارند.با عقل سلیمشان میفهمند که اوضاع آنطوری که باید باشد نیست ولی خارج شدن از وضعیت عاشقی و تعریف هویت خودشان بدون این عشق برایشان ناممکن جلوه میکند.کسانیکه عشق را تجربه کرده اند میفهمند که چه میگویم.گاهی معشوق کاملا از معنا تهی میشود ولی عاشق نمیتواند از وضعیت عاشقی دل بکند.عاشقِ عاشق ماندن است، نه معشوق! و بعد برای حفظ این وضعیت سعی میکند تصویری خیالی از معشوق بسازد.تصویری که بر واقعیت معشوق صدق نمیکند ولی دست کم اجازه میدهد عاشق رنج خارج شدن از وضعیت عاشقی را متحمل نشود.این خودفریبی یک مکانیسم دفاعی است.ندیدن و نشنیدن و نفهمیدن برای حفظ وضع موجود و متحمل نشدن رنج تغییر مسیر.من دوستان خیلی خیلی خیلی عزیزی دارم که عاشق جمهوری اسلامی اند."جمهوری اسلامی" که نه "جمهوری" است و نه "اسلامی".هر عقل سلیمی میفهمد جمهوری ها اینهمه در برابر رفراندوم مقاومت نمیکنند و انتخاباتهایشان با نظارت استصوابی نیست و آخر واکنش نمایندگان مردم به نارضایتی مردم سردادن شعار نیروی انتظامی تشکر تشکر نیست و احزاب سیاسی آزادی وجود دارند که رابط مردم و حاکمیت میشوند و از آخرین مصاحبه رهبرش با خبرنگاران دهها سال نمیگذرد.هر عقل سلیمی میفهمد در حکومت اسلامی وقتی در کمتر از یک ماه طبق آمار رسمی دویست نفر در خیابانها کشته میشوند رهبر نمیگوید حوادث جزئی در جریان است.حکومت اسلامی حکومتی است که رهبرش از درآمدن خلخال از پای زن یهودی آرزوی مرگ میکند و اینجا دانش آموزان ضرب و شتم میشوند و حوزه علمیه مرده است.مومنان مرده اند.گرد مرگ پاشیده اند بر اسلام.دوستان خیلی خیلی عزیزی دارم که عاشق جمهوری اسلامی هستند که نه جمهوری است و نه اسلامی و بزرگترین ترسشان این است که مثل خوارج در فتنه ها فریب بخورند و مولایشان را تنها بگذارند ولی من برایشان میترسم که روزی به خودشان بیایند و ببینند که مصداق این آیه هستند:وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ ۖ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لَا یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا یَسْمَعُونَ بِهَا ۚ أُولَٰئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ۚ أُولَٰئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ


----
پی‌نوشت: ترجمه‌ی آیه که تو متن اصلی نیست، اینه:
و محققا بسیاری از جن و انس را برای جهنم آفریدیم، چه آنکه آنها را دلهایی است بی‌ادراک و معرفت، و دیده‌هایی بی‌نور و بصیرت، و گوشهایی ناشنوای حقیقت، آنها مانند چهارپایانند بلکه بسی گمراه‌ترند، آنها همان مردمی هستند که غافل‌اند.

۱۵ نظر ۲۴ لایک

فصل بعد!

اینجا می‌نویسم. 

:)

۶ نظر ۱۶ لایک

ولی من دوست داشتم دنیا رو نجات بدم

و من در بیس‌هف سالگی یاد گرفتم محبت بی حد و حصر فقط برای مامان بابای آدم خوبه و بچه آدم. و دنیا با محبت بی حد و حصر جای بهتری نمی‌شه و آدم‌ها خوشحال و امن نمی‌شن و تهش فقط دردسره.

الان می‌فهمم شازده کوچولو چرا از ما آدم‌بزرگا ناامید بود.

۱۱ نظر ۶۶ لایک

می‌خوام بنویسم لکن نمی‌تونم.

یک کاربری در توییتر فارسی بود به نام پسرک که شخصی/ اجتماعی می‌نوشت. از سال هزار و سیصد و درشکه هم داشت تلاش می‌کرد که مهاجرت کنه به خارج. از قضا بالاخره بعد از مدت‌ها موفق شد بارش رو ببنده و جلای وطن کنه. و در یکی از اولین اقدام‌ها نظر‌سنجی گذاشت که «از مشکلات روزانه کلافه‌اید. توییتر را باز می‌کنید. دوست دارید فرد خارج نشین که مستقیما با مشکلاتی شبیه به مشکلات شما درگیر نیست چه توییتی کرده باشد؟» و 85 درصد شرکت‌کنندگان گفته بودن «روزمره، بی‌ارتباط با ایران/ ریختشان را نبینم بهتر است/ دیدن نتایج».

حالا شده حکایت من.

۱۳ نظر ۳۷ لایک

نه، واقعا!

لطفا بیاید منو قانع کنید که چرا باید دلمون برای اسنیپ بسوزه؟ چرا باید کوچکترین نظر مثبتی به اسنیپ داشته باشیم؟ چه چیزی باعث می‌شه اسنیپ از لوسیوس مالفوی، از بلاتریکس لسترنج، بهتر باشه؟ :|

۳۰ نظر ۱۸ لایک
پلاکت پیشرفته: https://t.me/commaButBetter
دستچین از بلاگستان
آرشیو دست‌چین
نور خدا
سیاه و سفید
مغازه‌ی خودکشی
عشق، زخمِ عمیقی که هرگز خوب نمی‌شه...
رقص ناامیدی
آب جاری
If Social Media Hosted a Party
کادر درمان
دوستت دارم پس به تو آسیب میزنم
تماشاگر
باز و بسته کردنِ یک در
پینوکیو
People help the people
رنج «سکوت» : اقلیت بودن
تگ ها
بایگانی
پیشنهاد وبلاگ
رویاهای کنسرو شده
روزهای زندگی یک مسافر
نیکولا
پرسپکتیو
حبه انگور
اعترافات یک درخت
میلیونر زاغه نشین
از چشم ها بخوانیم
درامافون
جیغ صورتی
خودکار بیک
خیالِ واژه
در گلوی من ابرِ کوچکی‌ست
هذیانات
کافه کافکا
برای هیولای زیر تختم
پنجره می چکد
در من نهفته گویا، یک دایناسور خوب!
زلال؛ مثل چشمه، مثل اشک
آشتی با دیونیسوس
دامنِ گلدارِ اسپی
همیشه تنها
کوچ
بوسیدن پای اژدها
هویج بنفش
حمیدوو برگ بیدوو
اوایل کوچک بود
آراز غلامی
Meet me in Montauk
یادداشت های یک دختر ترشیده
Mahsa's moving castle
تویی پایان ویرانی
قالب: عرفان و جولیک بیان :|