کمتر از دو ساعت دیگر....دارم میرم برا جراحی بالاخره. آه ناتاناعیل. بکوش تا تیغ در نگاه تو باشد. چیز. در نگاهت نرود.
کمتر از دو ساعت دیگر....دارم میرم برا جراحی بالاخره. آه ناتاناعیل. بکوش تا تیغ در نگاه تو باشد. چیز. در نگاهت نرود.
والا بعد از اون بلایی که دکتره سرم آورد خود چشمم رو هم در میاورد حس می کردم راحت شدم:))
:))
بستنی فراموش نشود:دی
خود دکتره یه پا بلا بود:)) همینطوری بی مقدمه بدون اینکه اصن الکلی چیزی بماله روش رفت سر وقتش:))
هفتصد و هفتاد و هفت ؟
هشتگ، جوک های دهه هشتاد.
:))
بی حس نکرد همینطوری با کارد و انبر افتاد به جونم :| :(
بابا گوشه چشممه تو مغزم که نیست:))
این هم می شد:دی
سالار همواره بر دیگران سالار است:دی
ام، عکسای چی رو؟
اگه اینی که گوشه چشمم بود رو می پرسی فکر کنم باید سرچ کنی غده عرقی گوشه چشم، بعد از تو ویکی پدیا انگلیسیش رو پیدا کنی، بری عکس بنگری:-"
خوب که آره، البته هنوز نگرانم این مساله که دکتره بدون هیچ گونه ضد عفونی کردنی سرنگ فرو کرده تو چشمم منجر به ایدز نشده باشه:دی
ایشالا:دی
شما بخواید خوراکی بیارید برا من در هر حالتی مجازید، خودم قاچاقی رد می کنمتون:دی
خوبم، ولی زیباییم ده درصد کاهش یافته:دی
-پیش از بالا بردن دست، به دو طرف خود نگاه می کند و زیر لبی زمزمه می کند: اونی که باهاش می نویسی راسته...اونی که اونوره چپه...-
یه غده سفت زشت گوشه ش در اومده بود که از بین نمیرفت، انبر انداختن دراوردنش :|