یکی از مراحل بزرگ شدن من کنار اومدن با این حقیقته که انقدری که من خودمو درگیر آدما می کنم آدما خودشونو درگیر همدیگه نمی کنن.
#یک ماه فراخوان میدی واسه بابام چی بخرم و توجیبیاتو جمع می کنی و خودشو می بری مخفیانه یه چیزی برگزینه و همون چیز رو براش می خری، بعد پولیور آلبالویی مذکور بدون حتی یک بار پوشیده شدن، با همون اتیکت روش، سر از دیوار مهربانی در میاره. یا با بچه ها قرار میذاریم کادوی تولد بگیریم برای یکی، هرکی 10 تومن میذاره وسط-یه طوری با منت و خفت که انگار مثلا سرمایه جوونیشو داره میذاره وسط- بعد نگاه می کنن با مثلا 50 تومن چی میشه خرید، اگه بشه باهاش پونی خرید پونی می خرن، بشه گونی خرید هم گونی می خرن. کاری هم ندارن طرف پونی یا گونی می خواد یا نه. حالا هزاری تو بشین تحلیل شخصیت انجام بده، واسه این میل قلاب بافی بخر، واسه اون پیکسل بباف، واسه فلانی بسته کاغذ رنگی رنگی سفارش بده، واسه بهمانی کوزه رنگ کن توش شکلات بریز چون میدونی خوشحال میشن از این حرکتا. تهش در هشتاد و پنج درصد موارد واسه خودت یا گونی می خرن یا پونی.
#فقط چند سال بعد از به داستان رفتن توسط همکلاسیای هر پنج مدرسه دوران نوجوانیت، و با علم به اینکه به داستان داده نت و خودشونم مطلعن که نبخشیدیشون و از اون مدرسه(ها) رفتی، دل چرکین و زخم خورده هم رفتی، یه جوری از دیدن آدم ذوق می کنن و با آدم گرم می گیرن که توگویی دوست جون جونی هم بودیم و مثلا اون نبوده که، سیوروس اسنیپ بوده که کمین میکرده پشت سرویس مدرسه من که بهم بگه «پدر** خرخون» یا چیز های دیگری که در شان این وبلاگ نیست، و در بره. حالا هزاری هم تو نبخشیده باش، فراموش نکرده باش، شبا کابوسشونو دیده باش، تو رویاهات پدرشونو دراورده باش. وجدان طرف حکم به بیگناهیش داده تموم شده رفته، به رو هم بیاری میشی کینه ای.
#پنجاه و سه درصد عمرت رو تلف می کنی که به فلان عضو خانواده ت یاد بدی چطور ایمیل میزنن، چطور فایل .doc رو می کنن .pdf، براش تحقیق تایپ می کنی، پوستر طراحی می کنی، میری انقلاب حتما اگه کتابی خواسته باشه می خری، ترجمه می کنی، سیستم عامل نصب می کنی، آب حوض نکشیدی و مس نسابیدی فقط، بعد یه سی دی ازش میخوای قرض بگیری کاملا منکر داشتنش میشه و اذعان می داره که «ندارم برو بخر واس خودت». حالا هزاری حدیث داشته باشیم که «آنچه برای خود می پسندی برای دیگران بپسند» و تو دوازده سال باشه که اینو کرده باشی الگوی زندگیت، دیگران آنچه براشون پسندیدی برات نمی پسندن خب.
و اینگونه است که آدم بزرگ میشه و عقل رس تر میشه و از اون حالت لری و صافی و سادگی و خنگولیت به حالت غیرلری و کدری و راه راه خال خال پشمی بودگی و هوشمندی دست پیدا می کنه.
+صبح ساعت هشت، سر کلاس ریاضی مهندسی خواب و بیدار بودم که تقویم رنگی رنگی پیام داد: یادآوری: تولد مامان.
+تولد مامان سال 93 . تولد مامان سال 94.
+دروغ گفتم. هیچوقت اون پسته رو واسه مامان نخوندم.
+حالا روز پدر میخوایم برا بابا گوشی بخریم ببینم این یکی رو چطوری سر به نیست می فرماد:|